رئیس فولاد « قابل توجه کسانی که در دهه 40 در بهبهان تحصیل کرده اند »

 

حدود یک ماه قبل در چند واتساپ از دوستان و آشنایان برایم یک مصاحبه با مش فولاد ، سرایدار معروف دبیرستان پهلوی سابق بهبهان به علت اینکه نام من هم به عنوان یکی از اعجوبه های ریاضی بهبهان قید شده بود که برای گرفتن دیپلم ریاضی به شیراز رفته بودم ارسال شد که مرا به یاد آن روزها انداخت . بعضی گفته های مصاحبه از قول مش فولاد و استاد جوکار ولی برخی گفته ها هم معلوم نبود که چه کسی اطلاعات را جمع آوری کرده چون مربوط به هیچ کدام از آنها نبود .

اینجانب در سال 1345 – 1344 برای گرفتن دیپلم ریاضی با چهار نفر از همکلاسی هایم به شیراز رفتیم . در آن زمان چون راه بهبهان به شیراز از کازرون می گذشت از کتل های پیرزن و دختر که خاکی و خیلی پر پیچ و خم بود عبور می کردیم به علت صعب العبور بودن راه کازرون به شیراز اتوبوس از بهبهان نمی رفت و چون پالایشگاه شیراز به بهره برداری نرسیده بود با تانکرهای حامل بنزین و گازوئیل از اهواز به شیراز بغل راننده نشسته و این مسیر از 7 صبح تا 9 شب طول می کشید ، ساک هایمان را هم در باربندی که بالای اطاق راننده بود می بستند لذا موقع رسیدن به شیراز پر از خاک می شد . ما 5 نفر با چند تانکر به شیراز رفتیم که رفتن و یکسال تحصیل در شیراز داستانی شنیدنی است که در این مقاله نمی گنجد .

من از سال هفتم ( اول دبیرستان ) یعنی سال 1340 وارد دبیرستان پهلوی بهبهان و در سال 45 – 44 از بهبهان خارج شدم . این دبیرستان با توجه به رشته فعلیم یعنی راه و ساختمان از نظر محیط یکی از دبیرستان های درجه یک خوزستان و از نظر معماری و ساختمان بسیار مدرن و به روز و شنیده بودم که در دوره رضا شاه ساخته شده ولی در مصاحبه رئیس فولاد گفته شده سال 1325 به اتمام رسیده است . مدیران این دبیرستان در زمان تحصیل اینجانب آقایان مُجاب ، کلانتر ، فراگردی و تولائی بودند که از همه باکلاس تر و مدیرتر آقای مُجاب و از همه لات تر ولی دلنشین تر آقای فراگردی بود .

یادم می آید بین دبیرستانی به نام قطب دزفول از دزفول و دبیرستان پهلوی بهبهان مسابقه والیبال بود ، تعدادی از همراهان تیم والیبال دزفول همکلاسی های خود را تشویق می کردند . فراگردی یک دستمال را به چوب بسته و در هوا می چرخانید و هوار می کشید و به نفع تیم دبیرستان بهبهان شعار می داد . یکی از بچه های دزفولی از من پرسید این شخص کیست ؟ چون سنش به محصل دبیرستان نمی خورد و حرکاتش هم به دبیری نمی آید ! گفتم اتفاقاً مدیر دبیرستان پهلوی بهبهان ، آقای فراگردی است . ایشان لیسانس رشته طبیعی و بسیار شوخ طبع و ورزش دوست بود مثلاً با آقای اسدالله محسنی محصل سال های دوره دوم و کاپیتان فوتبال دبیرستان پهلوی خیلی دوست و نزدیک بود و سال ها بعد که از آقای اسدالله محسنی درباره آقای فراگردی پرسیدم گفت ایشان در تهران پزشک عمومی شده است . مدیر سال اول ما آقای مُجاب مرد میانسالی خوش تیپ ولی فوق العاده مدیر و جدی بود . آقای تولائی مدیر آخر که ابتدا در دوره اول دبیرستان معلم عربی ما و بعد از آقای فراگردی مدیر دبیرستان شد انسانی معتدل ، بانزاکت و دوست داشتنی بود که فکر می کنم اهل فسای فارس و شنیدم در بازنشستگی ، یک فروشگاه موکت فروشی در شیراز دارد ولی گویا بعداً به رحمت خدا رفت ، دخترش هم در بهبهان با آقای کریم یکی دیگر از دبیران جوان و غیربومی ازدواج کرد .

و اما مش فولاد یا به قول آقای جوکار « رئیس فولاد » . ایشان و مش اسداللّه ، مسئول سرایداری و تمیزکاری دبیرستان پهلوی بهبهان بودند . مش فولاد فردی جدی و بیشتر کارهای تدارکاتی دبیرستان را می کرد و فرمانبر رئیس و ناظم دبیرستان بود ولی مش اسداللّه به کارهای تمیزکاری و روشن کردن بخاری ها می پرداخت و هر دو حق بزرگی بَر گردن محصلین دبیرستان پهلوی بهبهان داشتند . از او خاطرات خیلی زیادی دارم مثلاً موقعی که از جلوی مغازه پدرم می گذشت به پدرم می گفت مراقب پسرت باش که این همه با دبیران و مدیران مدرسه درنیفتد زیرا زیر بار نمی رود و با آنها خیلی بحث و جدل دارد ولی الحمداللّه درسخوان است و به احترام درسش دبیران به او احترام می گذارند . مش فولاد هر چند سرایدار و سواد چندانی نداشت ولی بسیار لایق ، با کفایت و انسانی عاقل و خیلی در کار خودش مدیر و دانا بود .

 

 

دبیران مطرح دوره تحصیلاتم از نظر اینجانب عبارت بودند از :

آقای ذهادت ، دبیر ادبیات پیرمردی سیاه چرده ، بلند قامت ، بسیار جدی و بیش از حد فعال و همکلاس و دوست دکتر مهدی حمیدی ، استاد دانشگاه و نویسنده معروف کتاب های دریای گوهر به نثر و نظم بود . شایع بود که آقای ذهادت استاد ادبیات دانشگاه شیراز بوده و به علت مسائل سیاسی او را به بهبهان تبعید کرده اند . در کلاس او کسی جرأت حرف زدن نداشت مگر با اجازه او ولی از بحث و سؤال هیچ ابایی نداشت و درست و کامل جواب می داد . در کلاس ما از افراد مسن که اغلب چندین سال از ما بزرگتر بودند و همیشه در آخر کلاس نشسته و معرکه می گرفتند متنفر بود . به علت آشنایی با خانواده های آنها نام نمی برم ولی در کلاس ما ( هفتم ، هشتم و نهم ) همیشه بین 3 تا 5 نفر اهل درس خواندن نبودند درحالیکه در این سن می بایستی حتی دیپلم گرفته باشند ولی آنها هم از آقای ذهادت حساب می بردند زیرا شاهد بودم به علت سر و صدا حین صحبت ، او آنها را زیر لگد گرفت و دیگران هم حساب کار خود را کردند ( قدی بسیار بلند و چابک داشت ) و از زولبیای حاج رجب قناد معروف خوشش می آمد . او به آقای جاویدان که تازه دبیر فیزیک شده بود احترام می گذاشت و می گفت همکلاسی های او (آقایان اقبالی ، امیدوار و نایبی) هنوز دیپلم هم نگرفته اند و محصل می باشند .

آقای ذهادت برای ما جلد اول کتاب دریای گوهر که نویسندگان بزرگی مانند صادق هدایت ، صادق چوبک ، جمال زاده ، سعید نفیسی ، بزرگ علوی و خود دکتر مهدی حمیدی در آن مقاله داشتند هر دفعه یکی را می خواند و آنقدر خوب دکلمه می کرد که هنوز آنها را به یاد دارم مثلاً از صادق هدایت طلب آمرزش و داش آکل و از فریدون توللی داستان سفر اولین سفیر ایران در جامعه ملل در سانفرانسیسکو ( می گفت سانفرانسیسکو بر وزن زام زالام زیمبُو طرفۀ شهری است که به فراسویش یاد همی کنند ) را تفسیر می کرد .

او می گفت انشاء هایتان را حداقل صد صفحه بنویسید تا قلم شما روان شود . شایع شده بود که او با یک میله ده سانتی نوشته ها را اندازه گرفته و مطالعه نمی کند ولی عکس این مسئله ثابت شد چون یکی از همکلاسی هایم به نام آقای رفیعی درباره شهر بهبهان 150 صفحه انشاء ارائه داده بود. در صفحه اول و دوم واقعاً درباره بهبهان ولی در وسط ها خیلی پرت و پلا نوشته بود ، روز نمره آقای ذهادت او را خواست و به او لگد زد که چرا مرا گول زده اید ؟ و معلوم شد این مرد بزرگ تمام مطالب بچه ها را می خواند . بهترین انشاء ها را دو نفر یکی آقای عباسعلی دانایی و دیگری محمد فرحبخش که هر دو رُمان نویس جوان بودند ، می نوشتند .

بهترین دبیر تخصصی ما آقای اشرف العقلایی دبیر ریاضیات که درس هایی از قبیل هندسه مسطحه ، هندسه فضایی و جبر و مثلثات را تدریس می کرد . در هندسه بیداد می نمود چون نمرات ریاضی من همیشه 20 بود مرا خیلی دوست داشت و با هم رفیق شده بودیم . من و ایشان مطالب و مسائل زیادی را برای مجله بی نظیر  « یکان »  می فرستادیم و هر وقت من مسئله ای می فرستادم می نوشتم دبیرستان پهلوی بهبهان ، دبیر اشرف العقلایی . او هم اهل شهر فسای فارس و از دانشکده علوم دانشگاه تهران فارغ التحصیل شده بود . روزی در سال پنجم ساعت 6 بعدازظهر از بغل ورودی بانک ملی می گذشتم او آنجا روی پله های بانک ایستاده و سیگار می کشید مرا صدا کرد . بیشتر در مورد ارسال مسئله به مجله یکان صحبت کردیم چون ما با هم صمیمی و دوست بودیم از او گله کردم که چرا شما با این همه معلومات از نظر مالی بد نامید و بچه های رشته های تجربی می گویند از آنها پول می گیرید . گله می کرد که من با آقای بدری زاده ( فکر می کنم ) ، دبیر ریاضی دبیرستان دکتر کریم فاطمی اهواز همکلاس بودیم و برای پول در آوردن می خواستیم به آبادان برویم چون بچه های کارکنان شرکت نفت دبیر خصوصی می خواستند و پول زیادی می دادند . آقای ماجدی ، رئیس آموزش و پرورش بهبهان بعد از اینکه دبیر قبلی ریاضی بهبهان آقای صمدی رفته بود مرا برای چند ماه به بهبهان دعوت کرد و قول داد سال بعد با کمک ایشان به آبادان بروم ولی نامردی کرد و من را در بهبهان که درآمد ، تفریح و آینده ای در آن نمی دیدم نگه داشت . من هم به تلافی مجبورم پول بگیرم و عمل خلاف کنم ( البته با رشته ریاضی این مسائل نبود چون حدود 20 نفر بودیم که الحمدا... همگی درسخوان و بخصوص ریاضی ، فیزیک و شیمی خیلی خوبی داشتیم . او آنقدر برای رشته طبیعی مشکل می گرفت که دانش آموزان تنبل رشته تجربی به شعر می گفتند « من از عقرب نمی ترسم ولی از جبر می ترسم که X لامروت دائماً مجهول می گردد » .

از دیگر دبیران خوب آقای محمد جاویدان دبیر فیزیک و آقای مروجی دبیر شیمی که الحق هر دو بخصوص آقای جاویدان جدی و متعهد بودند. در ارتباط با ایشان یک داستان تعریف کنم . من و چند نفر غیربومی ( امیدزاده ، پسر فرمانده ژاندارمری – فرهودی که پدرش در مخابرات کار می کرد و بکتاش که پسر رئیس بانک ملی بهبهان بود ) میز جلو نشسته بودیم . آقای جاویدان گفت هر کس فرمول راندمان چرخ های دندانه دار را که فقط برای استفاده و بدون اثبات و تجزیه و تحلیل نوشته شده ثابت کند در امتحان ثلث اول سه نمره به ایشان خواهم داد . من در جلسه بعد پای تخته سیاه آمدم و ثابت کردم و خیلی مورد تشویق قرار گرفتم . موقع امتحان از قضا نمره 19 گرفتم و خواستم که چون سه نمره بابت اثبات فرمول طلب دارم آن را 20 نمایند ، او ممانعت می کرد که 19 گرفته اید و تازه 20 می خواهید . بچه های غیربومی که پدرانشان از رؤسای شهر بودند با او بحث کردند و بالاخره یک نمره را گرفتیم ( در مورد نمره خیلی سختگیر بود ) .

ما در دبیرستان پهلوی بهبهان دو دبیر زبان داشتیم یکی آقای ثقة الاسلامی و دیگری آقای کاشف .

آقای ثقة الاسلامی فردی بلند قامت ، بسیار مؤدب ، منضبط ، کاری و دارای مکالمه خیلی خوب انگلیسی بطوریکه در کلاسش اصلاً فارسی صحبت نمی شد و هر سؤال و جوابی به دستور او باید به زبان انگلیسی می بود متأسفانه ایشان را برای رشته طبیعی ( تجربی ) گذاشته بودند که شاگردانش از نظر زبان خیلی خوب تربیت شدند ولی برعکس آقای کاشف ، اهل بروجرد آدمی بسیار تنبل و اصلاً تعهد یک دبیر منضبط را نداشت . دارای سواد گرامری بود البته انگلیسی را هم کمی صحبت می کرد ولی در تدریس بسیار ضعیف و بی علاقه که او را برای رشته ریاضی گذاشته بودند . او مرتب غیبت می کرد و یا دیر به کلاس می آمد . در سال چهارم ریاضی ایشان دبیر زبان ما و آقایان تولایی مدیر و جوکار ناظم بود . از بچه هایی که جهت اخذ دیپلم ریاضی به شهرهای بزرگ می رفتند شنیده بودیم که بچه های رشته ریاضی بهبهان از نظر ریاضی ، فیزیک و شیمی فوق العاده ولی از نظر زبان انگلیسی و عربی ، ادبیات و سایر درس های غیرتخصصی ضعیف هستند بخصوص زبان انگلیسی . یک روز که آقای کاشف ساعت 8 به کلاس نیامد ما در کلاس درس خیلی سر و صدا کردیم . آقای جوکار که تازه ناظم شده بود با چوب دستی خود وارد شد و گفت به علت شلوغی زیاد باید همه افراد کلاس چوب دستی بخورند موقعیکه نوبت چوب خوردن من شد چون تقصیری نداشتم اعتراض کردم و آقای جوکار عصبانی شد . گفتم چرا دبیر زبان سر کلاس نیامده ؟ به همین خاطر بچه ها حق دارند بلند صحبت کنند . ایشان گفت شما حق اعتراض ندارید . در این موقع بغل دستی من ، آقای هدایت ا... موسویان داد کشید و از من پشتیبانی محکمی کرد . آقای جوکار با چوب دستی به سر او زد او هم آقای جوکار را هُل داد و خلاصه درگیری پیش آمد . آقای جوکار به مدیر دبیرستان ، آقای تولایی شکایت کرد و کمیسیون اعلام کرد آقای هدایت ا... موسویان که با ناظم مدرسه درگیر شده را شاید اخراج نمایند . من با تعدادی از محصلین به آموزش و پرورش نامه نوشتیم که چرا چنین می کنید ما دبیر منظم می خواهیم ، آقای موسویان چه گناهی کرده که باید او را اخراج کنید ؟ و رونوشت به مدیر دبیرستان دادیم . از طرفی وقتی آقای موسویان به منزل می رود معلوم می شود که خانم کاظمی ، همسر آقای جوکار از اقوام خیلی نزدیک آقای موسویان است و شبانه با آقای جوکار جلسه می گیرند و آقای جوکار قول می دهد که از شکایت خود بگذرد و مسئله منتفی می شود و حتی از ایشان عذرخواهی می کند .

در بهبهان گویا دو سالی بود که رشته ریاضی آن هم فقط در دبیرستان پهلوی شروع شده بود ولی دوره ما سال ششم ریاضی نداشت . در سال سوم دبیرستان آنهائی که استعداد ریاضی داشتند به سه قسمت تقسیم می شدند : کسانی که با وجود علاقه چون وضع مالی خیلی بدی داشتند به علت اینکه برای گرفتن دیپلم ریاضی می بایستی حداقل به مراکز استان های همجوار می رفتند رشته ریاضی را انتخاب نمی کردند لذا با وجود استعداد زیاد در درس ریاضی بالاجبار به رشته های تجربی و یا ادبی روی می آوردند . کسانی که خانواده آنها از نظر مالی متوسط و یا کمی ضعیف بودند به شیراز و اهواز و آنهائی که وضع مالیشان خیلی خوب بود به بعضی از بهترین دبیرستان های تهران یعنی البرز ، هدف یا خوارزمی می رفتند و من هم به اتفاق چهار نفر دیگر که جزء دسته دوم بودم از شیراز دیپلم ریاضی گرفتم .

در کلاس پنجم هم باز آقای کاشف دبیر زبان ما شد . من تصمیم گرفتم اقدام جدی بنمایم لذا با توجه به احترامی که بچه ها برایم قائل بودند به خواسته من همگی با دیر آمدن آقای کاشف ( ساعت 8:20 ) به حیاط رفتیم و شلوغ کردیم طوریکه آقای جوکار دوباره سراغ ما آمد . من اعتراض شدید کردم که شماها ما را بیچاره کرده اید ، ما در ریاضیات ، فیزیک ، مکانیک و شیمی جزء شاگردان ممتاز مملکت هستیم و چرا چنین دبیر زبانی برای ما گذاشته اید ؟ ایشان چون سابقه برخورد پارسال را داشت به دفتر رفت و گفت آقای تولایی بچه ها درست می گویند و فکری برای آقای کاشف نمائید. آقای تولایی ، « مش فولاد » را طبق معمول به خانه آقای کاشف که در منازل سازمانی فرهنگیان در نزدیکی دبیرستان اقامت داشت فرستاد . ایشان وقتی زنگ منزل را می زند خانم کاشف می گوید ایشان خواب است . مش فولاد اصرار کرده بود که بچه های کلاس اعتصاب کرده اند و تا ایشان نیاید من از درب منزل نمی روم خلاصه مش فولاد آقای کاشف را با قیافه ای آشفته و عبوس به مدرسه آورد . وقتی ایشان با سرعت ولی پیاده به کلاس می آمد همه در حیاط بودیم ، مش فولاد زودتر رسید و گفت آقای کاشف را آورده ام و به کلاس بروید . همه به کلاس رفتیم وقتی آقای کاشف که مردی چهار شانه و سبزه بود وارد کلاس شد از عصبانیت مثل قیر سیاه شده بود چون سر راهش آقایان تولایی و جوکار هم به او پریده و اعتراض کرده بودند که شما دبیرستان را به گَند کشیده اید لذا وقتی وارد شد گفت شما چه مرگتان است ؟ من دیشب بی خوابی کشیده ام و دیر شد ، شما چرا شلوغ کرده اید ؟ من بلند شدم گفتم ما از پارسال تابحال گرفتار شما هستیم و زبان انگلیسی ما بخاطر شما خیلی ضعیف است . عصبانی شد و برای من مشتی حواله کرد که خوشبختانه جا خالی دادم و همه بچه های کلاس با داد و فریاد اعتراض کردند و از کلاس بیرون آمدند . ایشان وحشت کرد و گفت من دیگر دیر نمی آیم و تلافی می کنم . خلاصه منبعد هر وقت می آمد می گفت آقای دادپور چه درسی بدهم و بعد وقت اضافه می آمد و برای ما صفحه لینگافن « درس انگلیسی » به کلاس می آورد .

یادم هست که در یکی از جلسات ، صفحه آهنگ ارکستر حمله ناپلئون بناپارت به مسکو را گذاشت که در این مسئله خوب وارد بود و آن را تفسیر می کرد ولی ما چند نفر خیلی عصبانی بودیم که چرا زبان انگلیسی ما ضعیف است ؟ زیرا وقتی به دبیرستان شاهپور شیراز رفتیم که آن موقع بزرگترین دبیرستان شیراز و آقای دستغیب مدیر آن بود متوجه شدیم ما بهبهانی ها در ریاضیات خیلی از آنها برتر هستیم ولی آنها در زبان ، ادبیات و غیره خیلی از ما جلو بودند مثلاً یک نفر از همکلاسی های شیرازی به نام سید حسین زنور از نظر زبان انگلیسی از دبیر زبان هم استادتر بود و کلیه ترم های زبان انگلیسی انجمن زبان ایران و آمریکا را گذرانده و در کنکور جزء دانشجویانی بود که در بورسیه اعزام به خارج از کشور قبول شد درصورتیکه ما در ریاضی از او سر بودیم .

استاد جوکار در سال اول دبیرستان دبیر تاریخ و جغرافیا بود . او گفت کتاب تاریخ و جغرافیا را می توان در عرض یک هفته تمام کرد ( به جز تاریخ تولد و وفات که باید حفظ می کردیم ) لذا بیائید بچه هایی که علاقمند هستند در این مورد کنفرانس بدهند که من داوطلب ارائه کنفرانس شدم . موضوع آن تاریخ ریاضیات جهان از جمله ریاضی دانان ایران و غرب بود که دو ساعت طول کشید و درباره اسحاق نیوتن ، آلبرت اینشتین و نظریه نسبیت او و همچنین ریاضی دانان ایران قدیم مانند خیام ، خوارزمی ، غیاث الدین جمشید کاشانی و معاصر مانند پروفسور هشترودی صحبت کردم. در اتمام آقای جوکار گفت که من اغلب صحبت ها را چون درباره نظریه های اینشتین و نیوتن بود متوجه نشدم ولی قسمت زندگینامه آنها را فهمیدم.

موقعی که ما در دوره اول دبیرستان بودیم یکی از شاگردهای دوره دوم به نام آقای غلام میرزاخانی ، سن و سالی بیش از دیگران داشت و مردی شده بود . روزی دبیر شیمی آنها به نام آقای هاشمی که دوره دوم دبیرستان را تدریس می کرد از ایشان خواست پای تخته برود و چون بعد از عید هوا گرم شده بود ایشان کفش راحتی بندی پوشیده بود . آقای هاشمی عمداً ایشان را پای تابلو برد و سؤال دشواری از او کرد که او با خنده و تمسخر گفت نمی دانم . آقای هاشمی عصبانی شد و ضمن نگاه کردن به کفش او گفت کفشی که پوشیده ای را زنان در حمام می پوشند . ایشان پای تابلو گفت دیدم خواهرت در حمام پوشیده بود . آقای غلام میرزاخانی با او گلاویز و درگیر شد و کمیسیون انضباطی او را از دبیرستان اخراج کرد . روز بعد او به درب منزل آقای هاشمی که مجرد بود رفته زنگ می زند آن موقع آیفون نبود که صدا را بشنود آقای هاشمی در را باز می کند فوراً آقا غلام یقه او را گرفته و در گودالی که ساختمان مقابل برای ساخت ساختمان در آن آب جمع کرده و لجنی بود غلطانده و فرار می کند . بعداً مدرک او را به عنوان سیکل قبول کردند و معلم دبستانی در آغاجاری شد . او موقع بازنشستگی به قهوه خانه ای در بازار ( نزدیک مغازه پدرم ) می آمد و به یاد آن روزها صحبت می کرد و او را حاج غلام صدا می کردیم و مرد بسیار شوخ و خوبی بود .

این بود قسمتی از خاطرات من در دبیرستان پهلوی سابق درباره استاد جوکار و رئیس فولاد ، امیدوارم همه متخصصین فعلی که شاگرد این دبیرستان مهم خوزستان بوده اند قسمتی از خاطرات شیرین خود را بیان کنند .

 

چاپ شده در شماره 89 مجله نرگسزار بهبهان

 

منبع : کتاب خاطرات ناصر دادپور