خداوندگاران شعر ایران - قسمت اول

 

کشور ایران بعد از اسلام از نظر هنرهایی مانند تأتر ، مجسمه سازی ، نقاشی و موسیقی به دلیل محدودیت مذهبی از کشورهای پیشرو نبوده و حتی از نظر نثر ، رمان و سایر روش های نویسندگی بجز گلستان سعدی نیز خیلی درخشان نیست ولی بالعکس در شعر و شاعری شاید یکی از بزرگترین های جهان است که البته خیلی از آن اشعار می تواند نوشتار فیلم ، تأتر و موسیقی باشد .

در ایران شاعران بسیار زیادی ظهور کرده اند ولی اگر سبک را در نظر بگیریم خداوندگاران شعر ایران پنج تن هستند هرچند شاعرانی همانند سنایی و عطار که هر دو عارف بوده اند و سایرین از بزرگان می باشند ولی اشعار آنها به سبک این پنج نفر بوده که از نظر کیفیت و کمیت اینها از همه بالاتر هستند . این پنج شاعر را به دلیل تفاوت در سبک شعر نمی توان با هم مقایسه کرد و به ترتیب زمان عبارتند از : فردوسی از نظر حماسه سرایی ، نظامی گنجوی از نظر داستان سرایی ، مولانا جلال الدین بلخی از نظر عرفانی ، سعدی شیرازی از نظر حکمت و آئین زندگی و خواجه شمس الدین حافظ شیرازی از نظر غزل سرایی عاشقانه و عارفانه و لسان الغیب بودن اشعارش می باشند که به اندازه حافظه و اطلاعاتم در مورد هر یک توضیحاتی داده می شود :

اولین آنها که رادمرد بزرگ ایران زمین می باشد حکیم ابوالقاسم ملقب به فردوسی ، کنیه اش ابوالقاسم و نام واقعی ایشان احتمالاً حسن بن اسحاق بن شرف شاه بوده ولی در تاریخ ادبیات به همان لقبش فردوسی معروف است . او عاشق فرهنگ و تاریخ ایران زمین بوده و برای تهیه کتاب بزرگش « شاهنامه » سی و پنج سال از عمر خود را صرف نمود . حدود ده سال آن را از طریق استفاده از ثروت و دارایی ارثی و همچنین وقت گرانبهایش را صرف جمع آوری نثر شاهنامه نموده که به همین علت در اواخر زندگی خیلی تنگدست می شود و تنها شاعری است از این پنج خداوندگار که اموال خود را صرف تهیه نظم فارسی یعنی شاهنامه کرده است چون اغلب شاعران از طریق مدیحه گویی برای حاکمان ، پادشاهان و یا ثروتمندان در وضعیت خوبی روزگار خود را می گذرانیدند و اغلب از این طریق به مال و منال خوبی هم رسیده اند حتی مولانا از طریق صلاح الدین زرکوب و حسام الدین چلبی کمک مالی می شده و از طریق حاکمان سلاجقه بخصوص علاء الدین کیقباد سلجوقی و خاتون او که به وی اعتقاد مذهبی و قلبی داشته و به مقام و منزلت او نذر و نیاز می کردند هدایای خوبی برایش ارسال می شد . فردوسی شاهنامه را با دعوت از راویان و تاریخ دانان سینه به سینه و همچنین به کمک کتاب نثر خدای نامه ابومنصوری و گفته های دهقانان و موبدان جمع آوری کرده که البته داستان رستم و سهراب در این کتاب های فوق نبوده و معلوم نیست منشاء داستان رستم و سهراب از کجاست و احتمالاً از زبان به زبان به ایشان رسیده است مثلاً اغلب داستان های شاهنامه در اوستا ( کتاب زرتشت ) آمده و یا در تاریخ طبری و غیره ذکر شده است .

در اوستا بجای رستم پهلوان دیگری ( جد اعلای رستم ) یعنی گرشاسب بعنوان اسطوره ای که دارای فرۀ ایزدی در پهلوانی بوده آمده است البته فردوسی نام این بزرگ مرد را در شاهنامه آورده ولی برای اینکه برای خود فقط یک اسطوره داشته باشد در مورد جنگ ها و پهلوانی های او چیزی نگفته است . در اوستا اغلب پادشاهان بزرگ مانند کیخسرو و فریدون دارای فرۀ ایزدی در پادشاهی بوده و گویا به عقیده زرتشت و پیشوایان ، فریدون ، ضحاک مار دوش را در کوه البرز به بند کشیده است ولی در آخرالزمان ضحاک آزاد و دنیا را دوباره پر از ظلم و جور می کند و کیخسرو بعنوان پادشاه و گرشاسب بعنوان سپهسالار او که از نظر زرتشتیان غایب بوده ، ظهور می کنند و ضحاک را از بین برده و دوباره عالم را پر از عدل و داد می نماید . هزار سال پیش حکیم بزرگ درباره داستان های اسطوره ای و حماسی شاهنامه فرموده است این داستان ها حداقل دو هزار سال پیش اتفاق افتاده یعنی تا به امروز حداقل بیش از سه هزار سال از آنها گذشته است .

استاد سخن فکر می کرده که این گفته ها تاریخ دقیق ایران گذشته است ولی با کشف نوشته های یونانی ها امثال هرودت و گفتن تقریباً جزء به جزء مسائل دوره مادها ، هخامنشی ها ، اشکانیان و سلوکی ها معلوم نیست داستان های شاهنامه بجز قسمتی از سلسله اشکانیان و کل دوره ساسانیان از کجا آمده و آیا حقیقت داشته است یا نه ؟ بعضی معتقدند که این داستانها قبل از آمدن قوم آریائی ها از شمال قفقاز به هند و سپس با ازدیاد جمعیت به غرب هند یعنی ایران فعلی که مهاجرت نموده اند اتفاق افتاده و احتمالاً داستان های اسطوره ای شاهنامه در شمال قفقاز و سپس در هندوستان بوده زیرا خیلی از داستان های شاهنامه به نام های دیگری در کتب و تاریخ هند نیز آمده است مثلاً هندی ها داستان پادشاهی کیکاووس را مهاورته و کیکاووس را برهمن مقتدری به نام کِوَی اوِسن می شناسند ثانیاً اغلب اسامی نامبرده در شاهنامه به مرور از زمان پهلوی اول بعد میانه و سپس در زمان استاد توس ساده تر و تغییر یافته شده است مثلاً سهراب در اصل سرخاب و یا فرنگیس در واقع فری گیس یا گیس فری بوده که در دوره فردوسی بدین نام های فعلی مصطلح و گفته شده است . در اوستا ، داستانها از قول موبدان گفته شده ولی در شاهنامه از قول موبد یا دهقان ( افراد مرفه و با سواد ) یا به قول هر دو بیان شده است مثلاً داستان رستم و سهراب فقط از قول دهقان گفته شده درصورتیکه رستم و اسفندیار بیشتر از قول موبد و قسمتی هم از قول دهقان روایت شده است. آنچه از قول دهقان گفته شده شکل ملی گرایی و ایرانی داشته و آنچه از قول موبدان بیان شده بیشتر با تعصب مذهبی و گرایش به زرتشت دارد . جمع اشعار شاهنامه را دقیقاً 60 هزار بیت نقل کرده ولی متأسفانه حدود 52 هزار بیت آن بیشتر نمانده و در تحقیقات تازه چند هزار بیت از آن را هم محققان تاریخ و ادبیات از فردوسی نمی دانند که آن ها را الحاقی می گویند و بعضی را در بازنویسی شاهنامه به سلیقه یا به صلاح شاهنامه نوشته اند چون احتمالاً می ترسیدند که متعصبان مذهب سنی یا پادشاهان از بعضی اشعار و عقاید او ناراضی شده و کتاب شاهنامه را از بین ببرند و هنوز هم بر سر بعضی اشعار اختلاف است که نوشته اوست یا نه ؟

کتاب استاد بزرگ توس را سه قسمت کرده اند که البته این سه مانند فصل های کتاب از هم جدا نیست بلکه به شکل سایه و نیم سایه هستند. این سه قسمت شامل اسطوره ای ، حماسی و تاریخی است که قسمت اسطوره ای کمتر از 20 درصد ، حماسی بیش از 50 درصد و تاریخی که همان اواخر اشکانیان و کل دوره ساسانیان می باشد حدود 30 درصد است . احتمالاً قسمت اسطوره ای در خاک ایران فعلی نبوده و شاید در مرکز اولیه آریائی ها اتفاق افتاده ، قسمت حماسی در هند و ایران کنونی و قسمت تاریخی کاملاً در خاک فعلی ایران رخ داده است .

استاد توس می فرماید داستان های مرا فسانه ندانید بعضی از آنها که با خرد مقبول است را بپذیرید و حقیقت مابقی را هم با رمز پیدا کنید بعنوان مثال یکی از رمزهای شاهنامه دیوهای سیاه و سفید است منظور از این دیوها افراد بومی ، از نژاد ایلامی است که بسیار هم انسان های متمدنی بوده اند و قبل از آمدن آریائی ها در سرزمین ایران فعلی دهها هزار سال می زیسته اند زیرا آثار چغازنبیل ، تپه سیلک کاشان و شهر سوخته همه بیش از 7 هزار سال قدمت دارد و از عجایب آثار بشریت است. موقع هجوم آریائی ها که خود دامپرور بوده اند با افراد بومی ( مانند سرخپوستان مقیم آمریکا ) به جنگ می پردازند که چون تعداد آریائی ها زیاد بوده لذا بومی ها را یا می کشند و یا اینکه تابع خودشان می کنند و نژاد فعلی ایرانیان مخلوطی از ایلامی و آریایی است . آریایی ها آنها را دیو نامیده و اهالی شمال این منطقه را دیو سفید و مردم جنوب را دیو سیاه می خواندند .

آقای مهندس احمد حامی در کتاب خود معتقد است اهالی بهبهان و بعضی نقاط جنوب شرقی خوزستان ، ایلامی بوده لذا آریایی نیستند و هزاران سال قبل از ورود آریایی ها در این منطقه می زیسته اند ، آنها افرادی سیاه چرده بوده و قسمتی از سپاه جاویدان داریوش را که خوزی ها می گفتند از اهالی جنوب شرقی خوزستان یعنی بهبهان ، ارجان و رامهرمز می دانند . رمز دیگری که می توان مثال زد روئین تن بودن بعضی افراد مانند اسفندیار است که در اوستا آمده به علت خدمات لهراسب و گشتاسب به دین زرتشت پسر گشتاسب یعنی اسفندیار را در چشمه ای طبق دستور زرتشت غسل تعمید داده و روئین تن می کنند یا جاماسب را با غسل تعمید به دستور زرتشت به فردی با علم نجوم که مسائل جهان را قابل پیش بینی می دانسته است تربیت می نماید و یا پشوتن برادر اسفندیار را فردی عاقل، دانا و صبور می نماید یعنی با غسل و دعای او برای تشکر از تبلیغ آئین زرتشت توسط گشتاسب به آنها این کمک را نموده است ولی آیا روئین تن وجود دارد یا نه ؟ با وجودی که استاد توس مسائل روئین تن بودن اسفندیار و اینکه در موقع غسل توسط زرتشت چشم ایشان بسته بوده و همه بدن او روئین تن شده بجز چشم او که بالاخره با تیر ساخته شده از چوب گز رستم از بین می رود را نقل می کند ولی در نوشته های فردوسی هر وقت به مسئله روئین تنی اسفندیار می رسد بنحوی از آن گریز زده و اعتقادی به اینکه گوشت بدن او به دلیل غسل زرتشت در مقابل شمشیر و زوبین و تیر مقاوم می شود غیرعادی می پنداشته و همیشه بر این مسئله تأکید داشته که احتمالاً اسفندیار طوری تربیت شده که با زور بازو و فکر و اندیشه و چابکی از این حمله ها جاخالی می داده و لذا آنها را بدون اثر کرده است و یا نظریه بهتر آنست که بگوئیم ایشان زره هایی می پوشیده که تیر و شمشیر به آن کارگر نبوده همانطوریکه کیخسرو چنین کلاه خود و زره ای را داشته است ، امروزه با پوشیدن یک جلیقه ضدگلوله انسان در مقابل اسلحه گرم نیز مقاوم می شود . این بود دو مثال از رمزی که فردوسی می فرماید بعضی از گفته ها را که قبول ندارید با فکر و اندیشه آنها را تعبیر نمائید .

استاد توس به جان و خرد خیلی اهمیت داده و انسانیت را به این دو نشانه از حیوان جدا می داند . جان همراه با خرد را خیلی با ارزش و مقدس می دانسته بطوریکه عقیده دارد که حتی جان یک مورچه را نباید گرفت . ایشان معتقد است بجای اینکه انسان ایمان داشته باشد بهتر است خردمند باشد ( البته ایمان کلمه عربی خرد است ) و برای خرد اهمیت فوق العاده ای قائل بوده است . سومین تأکید ایشان میهن سالاری بوده که منظور جدال برای سرزمین نیست بلکه علاقمندی به یک سرزمین با تمام ارزش ها و آمال انسانی است و دیگر تأکید ایشان آئین شهریاری است و منظور از شهریار کسی است که یاری و نگهدارنده مردم و مملکت است نه سلطان و فرمانروا لذا شهریار را خدمتگزار و نگهبان مردم کشور خود می داند .

استاد هیچ وقت در فکر کتابی برای شاهان نبوده بلکه معتقد بوده تاریخ ایران را می نویسد . در قدیم به کتاب ، نامه و به شاه، خدای هم می گفتند و نام شاهنامه در پهلوی خدای نامه گفته می شد . منظور از این نوشته ها به نظم آوردن تاریخ ایران بوده که البته شاهان و پهلوانان همیشه تاریخ ساز بوده اند . او پادشاهانی را که خودرأی ، بدکنش ، لاابالی ، ظالم و دیکتاتور بوده اند نه تنها بزرگ ندانسته بلکه سرزنش هم کرده است و از میان آنها کیخسرو و کافریدون ( فریدون ) که دارای فرۀایزدی بوده اند را مورد ستایش می دانسته مثلاً کیکاووس را که بسیار مقتدر ولی خودرأی و خودکامه بوده و بعضی مواقع هم به رستم ناسزا می گفته را پادشاهی بدسرشت نامیده و علی الخصوص اینکه فرزند برومندش ، سیاوش را که جوانی دلیر ، محجوب ، خوش اندام و پهلوانی بزرگ و پرورده دست رستم در زابلستان بوده است و به علت عشق ، سودابه ( همسر کیکاووس شاه که زن پدر سیاوش بوده ) به او چند تهمت می زند که البته بعد ثابت می شود که آن زن هوسباز دروغ گفته است ولی کیکاووس بی مهری کرده و او را به جنگ افراسیاب می فرستد و بعد از پیروزیش کیکاووس از او می خواهد که امیران آنجا را بکشد که او و رستم دستور کیکاوس را اجرا نمی کنند زیرا به آنها امان داده بودند و خلاصه بر اثر این همه جاه طلبی فرزند بزرگ ایران ، سیاوش شهید می شود و تمام ایران را در ماتم می گذارد بطوریکه هنوز در بخارا روزی به نام سیاوش کشان مراسم بجا می آورند ، همه سیاهپوش شده و ماتم سرایی می کنند ( درست شبیه روز عاشورا ) و عده ای اعتقاد دارند پس از مسلمان شدن ایرانیان با توجه به علاقه ایرانیان به خاندان علی ابن ابیطالب و اینکه امام حسین داماد ایرانی هاست روز عاشورا را جانشین روز سیاوش کشان می کنند زیرا نحوه عزاداری و گل به سر مالیدن و سینه زدن همانند سالروز عزاداری سیاوش کشان است .

فردوسی انسانی والا ، حکیم ، در ادبیات روز خود اُستاد ، طبعی بسیار لطیف بخصوص در حماسه سرایی ، آشنا به فنون و ابزار جنگی روز و در داستان سرایی عشق و عاشقی ( داستان زال و رودابه ) سنگ تمام گذاشته است . قبل از فردوسی شخصی به نام دقیقی ، شاعر نامدار دوران خود شروع به نظم شاهنامه می کند و حتی 1060 بیت از پادشاهی گشتاسب را می سراید ولی در جوانی ( سی و دو سالگی ) به دست غلام خود کشته می شود او در خواب فردوسی می آید که چون تو می خواهی شاهنامه را به نظم بنویسی بیت های مرا هم در شاهنامه خود بیاور و او همین کار را می کند و بعضی گفته اند که فردوسی خواسته است که این اشعار را بدون تغییر در شاهنامه آورده تا آیندگان قضاوت کنند که با وجود چیره دستی دقیقی در مقایسه ، اشعار فردوسی خیلی والاتر است . در به نظم آوردن شاهنامه مشخص می شود که او همانند اسطوره اش رستم فردی یگانه پرست و به آفریدگار سخت عقیده داشته ولی متعصب نبوده و آزاده می زیسته است ، خداوند را همیشه یاری دهنده بندگان خود دانسته و برای انسانیت افراد اهمیت بسیار قائل بوده است . معروف ترین داستان حماسی شاهنامه ، داستان رستم و سهراب و مهمترین و فصیح ترین شعر حماسی در داستان رستم و اسفندیار میباشد حزن انگیزترین شعر استاد توس در مورد رستم و اسفندیار است که خواندن و گوش کردن به آن همیشه دل را می شکند قسمتی از آن به شرح زیر است :

 

شب تیــره بلبـل نخسبد همی                        گل از بـاد و باران بجنبد همی

که داند که بلبـل چه گوید همی                        ز زیر گل اندر چه مویـد همی

نگه کـن سحـرگاه تـا بشنوی                        ز بلبـل سخـن گفتن پهلـوی

همی نالـد از مرگ اسفندیـار                         نـدارد بجـز نالـه زو یـادگـار

چـه آواز رستم شب تیره ابـر                        به دِرَّد دل و گـوش غرّان هژبر

 

و بالاخره شعر جاودانی فردوسی که رستم پیل تن در جواب رجز خوانی اسفندیار می گوید :

 

چه نازی بدین تـاج گشتاسبی                         بدین تازه آئیــن لهراسبی

که گوید برو دست رستم ببنـد                         نبندد مـرا دست چرخ بلنـد

 

هرچند در مورد این شاعر بزرگ نسبت به دیگران بیشتر توضیح داده شده است ولی هنوز قطره ای در مقابل دریاست و با وجود اینکه مایل بودم افکار و اندیشه های شگرف این مرد بزرگ که در اشعار بلندش تشعشع می کرده را بگویم به همین اندازه بسنده نموده و خاتمه می دهم.

 

 چاپ شده در شماره 66 مجله نرگسزار بهبهان - آذر و دی سال 1393

 

منبع : دروس دانشگاهی و سخنرانی ها در دانشگاه ها و سمینارها ، سخنرانی های اساتید در رادیو و تلویزیون و نوشته های اساتید ادبیات ایران