حکیم ابوالقاسم فردوسی

 

در این مقاله می خواهیم مطالبی را درباره فردوسی و شاهنامه کوه پیکر او داشته باشیم و تحقیقات بزرگان در مورد این کتاب عظیم را به بحث بکشانیم که آن بزرگوار چه چیزی نوشته و به چه منظور بوده است ؟ معنیِ « نامه » و « کتاب » یکی است بنابراین شاهنامه یعنی کتاب شاهان همانند قابوسنامه و سیاست نامه و منظور فردوسی از سرودن آن شرح تاریخ بوده است . او فکر می کرده با جمع آوری اسناد کتبی و گاهاً شفاهی ، تاریخ مُدَوَّن ایران را می نویسد . نام او احتمالاً حسن بن اسحاق بن شرف شاه ، کنیه اش ابوالقاسم و تخلص و لقبش هم فردوسی است . شاهنامه کتاب بزرگی است خود فرموده حاوی شصت هزار شعر است :

 

ز ابیات غرا دو رَه سی هزا                          سخن های شایستۀ غمگسار

 

در شاهنامه های فعلی فقط 52 هزار بیت باقی مانده که حدود دو هزار بیت آن هم الحاقیه می باشد که متعلق به او نیست و دلیل شصت هزار بیت هم به اثبات رسیده است چرا که در بعضی نوشته های قرن پنجم و ششم هجری ابیاتی به نام فردوسی دارند که در شاهنامه فعلی موجود نیست و برعکس الحاقیه هایی نیز در شاهنامه است که در نسخه های قدیم نمی باشد و از روی سبک و نوع ویرایش فردوسی مشخص شده که شعر او نیست. شاهنامه حاصل زحمت سی و پنج سال عمر با برکت او بوده و فردوسی مدت زیادی جهت جمع آوری داستان های شاهنامه زحمت کشیده و تمام ثروت خود را صرف تهیه آن داستان ها با دعوت از افراد دوردست و یا مسافرت به نقاط مختلف کرده و خیلی کوشش نموده که این کتاب جاویدان و ماندگار باشد لذا حدود ده سال آخر عمرش را صرف بازنویسی و تجدیدنظر در این اثر نموده است .

بعد از مقدمه ، کتاب به سه بخش : اساطیری ، حماسی و تاریخی تقسیم می شود که اگر کل شاهنامه را به سی قسمت تقسیم کنیم قسمت اساطیری 3 جزء ، حماسی 17 جزء و تاریخی حدود 10 جزء از کتاب را تشکیل می دهد .

بخش اساطیری آغاز زندگی انسان است و به قدم هایی که آدمی برای زندگی در کوه ها تا شهرنشینی و تمدن ، استفاده از وسایل و ابزار و دستیابی به انواع فلزات ، خوراکی ها ، میوه و سبزی ها برمی دارد می پردازد . این دوره از پادشاهی کیومرث شروع شده و به کِیقُباد ختم می شود و به جنگ و پهلوانی کمتر می پردازد .

در بخش حماسی شهرنشینی و طبقات اجتماعی تشکیل و جامعه دارای دولت و حکومت شده و برای انجام دو کار خود را آماده می کند اول آنکه خود را از گزند دشمنان حفظ کرده و جلوی هجوم ها و تهدیدها را بگیرند زیرا ایران همیشه از طرف شرق و غرب مورد هجوم بوده و مرتباً شهرهای ایران بخصوص مرزها غارت می شدند دوم اینکه نقشه می کشیدند که با تهیه سپاه و پهلوانان بزرگ ، ایران هم متقابلاً حمله کرده و تلافی نمایند تا دشمنان برای مدتی ضعیف شده و دوباره توان هجوم به مرزهای ایران را نداشته باشند .

در مورد بخش تاریخی شاهنامه بجز افسانه های اسکندر ، بیشتر از شروع تا پایان دوره سلسله ساسانیان یعنی تا حمله اعراب پرداخته است که تا حدودی با تاریخ های طبری و مسعودی همخوانی دارد ، در آن دوران هیچ سند تاریخی از اشکانیان و سلسله های قبل از اشکانیان در ایران موجود نبوده است « بیشتر تاریخ مستند قدیم ایران باستان از کتاب های یونانیان در دویست سال اخیر معلوم شده است » زیرا ساسانیان نمی خواستند از اشکانیان نام و نشانی باشد هرچند از سلسله اشکانیان که چند صد سال حکومت مقتدری داشتند به علت ایلی و عشایری بودنشان آثار و کتب زیادی بجای نمانده است . در مورد ساسانیان هم بیشتر در مورد حکومت پادشاهان و شاهزادگان آنها و جنگ هایشان تقریباً بصورت افسانه آمیز صحبت شده است .

فردوسی از خانواده دهقانان بوده که از ایرانیان اصیل ، کشاورز ، کم و بیش مرفه ، باسواد و وفادار به سنت های باستانی ایران به شمار می رفتند . در حوالی سال 329 هجری قمری در قریه « پاژ توس » به دنیا آمده و نزدیک به تمام عمر در توس به سر برده و در همانجا به خاک سپرده شده است . بدنه اصلی شاهنامه در زمان حکومت سامانیان سروده شده و چند سال قبل از آمدن سلطان محمود غزنوی به انجام رسیده بود . او در اواخر عمر به فکر افتاد که شاهنامه را به نام محمود کند زیرا در آن زمان کتابی با این اهمیت اگر تائید شاه وقت را همراه نمی داشت نمی توانست در جامعه جواز ورود بیابد .

جز ایران هیچ چیز در این کتاب برای او معنی نداشته آن هم نه به منظور وطن ستایی بلکه به عنوان آنکه حق به جانب آن می دانسته و همه چیز بر گِرد انسانیت و حق می گردد.

در مورد مذهب فردوسی بحث زیادی صورت گرفته است . او را منصوب به شیعه دوازده امامی ، زیدی و سرانجام هفت امامی دانسته اند که هیچ یک دلیل مُقتنی به همراه ندارد . این بحث نشأت گرفته از ادبیات آغازین شاهنامه است که بنظر می رسد که در آنها دستبرد زیاد راه یافته و هر دسته و گروهی می خواسته است به سود مرام خود آنها را کم یا زیاد کند تا فردوسی را وابسته به گروه خود بداند بنابراین با اطمینان نمی توان گفت که این ادبیات همگی از قلم فردوسی جاری گردیده است .

در شاهنامه بیش از هر کتاب دیگر نام خدا آمده است و قهرمانان کتاب اعتقادی بی واسطه و بی چون و چرا به پروردگار دارند. خود فردوسی نیز همانند آنان هیچ لحظه خدا را از یاد نمی برد که قدرت نام و اراده گردش جهان در دست ایزد یکتاست چون کتاب خود را جهانی می داند، پروردگار شاهنامه را از آن همه جهانیان و همه مذاهب می شناسد . او خداوند « جان و خرد » است و هر چه او نمی کند لابُد بر وفق و مصلحت است . در حق او نباید چون و چرا کرد زیرا کسی از راز مَشیّت او آگاه نیست.

فردوسی هرگز به خودش اجازه دخالت در اصل شاهنامه را نمی داده زیرا اصل شاهنامه از کتاب « خدای نامه » یا منابع دیگری، کتبی یا شفاهی که در اختیار او قرار گرفته ، بوده است . او سازنده داستان های شاهنامه نیست بلکه داستان های شاهنامه را آنگونه که در اصل بوده به شعر درآورده و جنبه هنری به آن بخشیده ضمن اینکه از چند روایت یکی را که از نظر او برتر و خردمندانه تر بوده انتخاب کرده است بنابراین حق نداشته که سیاه را سفید و یا برعکس سفید را سیاه کند .

مثلاً در مورد مَزدَک ، فردوسی دچار تناقض است . در ابتدا او را انسانی خردمند معرفی می کند و در انتها می گوید « سر مرد بی دین نگونسار باد » زیرا به مَتنی که همان خدای نامه در مقابلش بوده می بایستی وفادار باشد و فقط او آنها را به شعر درآورده است .

مسئله دیگر فردوسی تراژدی است ، گفتیم که شاهنامه کتابی واقع بین و فراگیر است و همه چیز در آن یافت می شود صلح ، شکست ، فتح ، شـادی ، غم ، مصیبت کـه تمـام این ها جزء ذات زندگی و سرنوشت انسـان می باشـند . گذشته از این ، صحنه های شاد از داستان های بزرگ بیرون نمی آیند بلکه عمده صحنه ها از داستان های غم انگیز سرچشمه می گیرند که سابقه آن در تمدن های دیگر هم هست مثلاً گُوته در آلمان . به هر حال شاهنامه از این جهت هم سرشار است یعنی سرنوشت ها می آیند به جایی که بتوانند ژرفای زندگی را نشان دهند و بصورت تراژدی در آیند مثل رستم و سهراب ، رستم و اسفندیار یا سرنوشت سیاوش ، سرنوشت ایرج و داستان های کوتاهی که متأسفانه جا به جا هستند . بنابراین شاهنامه کتابی است که از این جهت هم در عین اینکه دائماً توصیه به شاد زندگی کردن و سرشار زندگی کردن می کند جنبه های تراژدی در آن فراموش نمی شود برای اینکه جزء طبیعت زندگی هستند و در همه دوران ها بوده و نمی توان آنها را از یاد برد .

شاهنامه در واقع کتابی است که منعکس کننده بدترین و بهترین جنبه های روح بشر است . برخورد این دو گرایش ما را به سمت خوبی یا بدی می برد که میان این دو نبردی است و محتوای شاهنامه بر مبنای این نبرد جلو می رود .

بزرگترین سوء تفاهی که در حق شاهنامه صورت گرفته درباره زن است و آن اینست که انگاشته اند شاهنامه یک کتاب ضد زن است و فردوسی هم میانه خوشی با زن نداشته درحالیکه سرتاسر شاهنامه درست عکس این را می نمایاند . این یک تلقی عوامانه است . به این علت می گوییم عوامانه چون یک بیت مجعول را دلیل آن آورده اند که به گفته محققان از فردوسی نیست و الحاقیه می باشد :

 

زن و اژدها هر دو در خاک به                          جهان پاک از این هر دو ناپاک به

 

این مربوط به سودابه زن سوگُلی کِیکاووس است به علت خیانتی که این زن به سیاوش می کند . می گویند شاعری که از زنش دل پُری داشته به تَفَنُن این را ساخته و به فردوسی نسبت داده است در حالیکه در شاهنامه های اصلی اثری از آن دیده نمی شود ، چند بیت دیگر هم نظیر آن هست که باز یا جنبه الحاقی دارند و یا مناسبت هایی در پشت آنهاست.

اما واقعیت آنست که زنان شاهنامه باشخصیت ترین و آراسته ترین زنان را در کل ادبیات فارسی تشکیل می دهند . هیچ کتابی به اندازه شاهنامه اینقدر از زنان برجسته از جهات مختلف نظیر رودابه ، تهمینه ، فرنگیس ، سیندُخت ، گُردآفرید و یا منیژه و دیگران به بزرگی یاد نکرده است .

توصیفی که در ابتدای داستان « بیژن و منیژه » فردوسی از همدم و همسر خود می کند یکی از زیباترین تصویرهایی است که از یک زندگی خانوادگی بشود به دست داد . زنی که به فردوسی توصیه می کند که داستان بیژن و منیژه را به شعر بکشد به احتمال زیاد همسرش بوده است . در شاهنامه ، عرفانی که مطرح می شود یک عرفان مخصوص است و با آن چیزی که بعدها به وسیله شعرای عارف منش مانند عطار ، مولوی و حافظ گسترش پیدا می کند فرق دارد . عرفان شاهنامه یک نوع عرفان زمینی است یعنی عرفانی که با خصوصیات واقعی زندگی انسان سازگاری دارد و توصیه اش آن است که انسان نباید خود را پایبند تعلقات زندگی کند که باعث شود زندگی انسانی خود را فراموش کند بلکه نوعی لطافت و نوعی دوستی ، به فکر دیگران بودن ، به پایان زندگی اندیشیدن و دنیای دیگر را منظور داشتن باید در کار بیاید . شاهنامه اعتقاد به دنیایی دیگر هم دارد و از آن به عنوان « مینو » یاد می کند . در واقع یک نوع عرفان لطیف خاکی انسانی است . نمونه آن ایرج ، سیاوش و کیخسرو می باشد اینها در بالاترین سطح قدرت به عنوان شاهزاده و شاه غافل نیستند . از مفهوم معنوی زندگی ناآگاه نیستند و در واقع در مسیری قرار می گیرند که بتوانند به قله زندگی برسند ، این چیزی است که در شاهنامه عنوان شده است .

اندرزهایی در شاهنامه مطرح است که خودش بدنه مهمی می باشد یعنی راه و رسم زندگی از طریق شاهنامه از زبان کسانی مانند بزرگمهر حکیم یا پادشاهان یا از زبان شخص فردوسی به نمود می آیند که اینها اگر در کنار هم قرار گیرند به صورت مجموعه ای است که همین امروز هم با اینکه زندگی ابعاد بزرگتری به خود گرفته به عنوان دستورالعمل یک زندگی بایسته به کار خواهند آمد و در همین دوران زندگی صنعتی هم می شود از آنها آموخت.

عشق بصورت بسیار لطیف و کامروا در شاهنامه مطرح است . می دانیم که عشق در زبان فارسی مهمترین موضوع ادب ایران شناخته گردیده. در واقع ستون اصلی زبان فارسی در دوران بعد از اسلام عشق است بخصوص وقتی صحبت عشق عرفانی می شود دامنه بسیار وسیعی پیدا می کند و بُعدی تقریباً بی انتها به خود می گیرد بهرحال این مسئله پایه ای است در ادب فارسی و همه چیز بر گِردِ آن می گردد .

شاهنامه طبیعتاً کتابی حماسی و جنگی است ولی جنگ دفاعی و نه تصرفی . هر دو جبهه خوب و بد را دارد . دشمن در مقابل دشمن است . بنابراین دو نوع قهرمان قاعدتاً وجود دارند . قهرمان خوب و بد . قهرمانان بد آنهایی هستند که در جبهه مقابل در جبهه تعرض جای دارند . قهرمان های خوب آنهایی هستند که در جبهه خوبی به سر می برند . قهرمان خوب مواظب است که اصول اولیه انسانی محترم و مصون بماند و تا حد ممکن بتوان به یک زندگی تکامل یافته دست پیدا کند . لازمه این زندگی تکامل یافته بنظر می آید که برقراری یک توازن معقول بین نیازهای مادی و نیازهای معنوی انسان باشد . نیازهای مادی ناظر بر آن است که انسان زنده و سر پا بماند .

در شاهنامه به نحو منظمی دنبال می شود که چه باید کرد تا تکامل انسانی به دست آید ؟ چه باید کرد تا استعدادهای بشری در جهت درست به کار افتد ؟ توصیه های مداوم برای این منظور می باشد و نمونه هایی هم داده شده است . نمونه یک فرمانروای خوب و شایسته فریدون شناخته می شود در برابر ضحاک که بدکاره و نماینده به تمام معنای شَر می باشد بعد به میانه روها می رسد نه چندان برجسته و خوب و نه چندان بد هستند مثل کِیقُباد و بعد می رسد به کِیکاووس که خیلی فرد مناسبی نیست سپس به سیاوش که یک انسان آزاده نمونه است و سرانجام هم جوانمرگ و بی گناه کشته می شود بعداً به کیخسرو می رسد که در حد یک پیام آور معرفی می گردد در نتیجه می بینیم که انواع و اقسام انسان ها در شاهنامه هستند یعنی شاهنامه با آدم های مختلف سرکار دارد همانگونه که اقتضای جامعه چنین است که افراد گوناگون را در خود داشته باشد .

در مجموع آنچه درباره شاهنامه گفته شد یک چیز بر فراز همه قرار می گیرد و آن سخن فردوسی است . ارزش نهایی هر اندیشه به طرز بیان آن باز می گردد . هیچ کس دیگر نتوانسته است در زبان فارسی به این درجه از بلندی کلام برسد که او رسید ، بی آلایش ، سخت و استوار مانند کوه . در سخن دیگران مقداری هنروری و اندیشه وری نِمودْ می کند ولی این مرد چنان آن را به گفتار می آورد که گویی پاره ای از وجود طبیعت است . در جانداری ، آب و تاب و هم نفسی با روح انسان . تنها شعر هُمِر می تواند با آن برابری کند سخنی است که چون بخوانید یا بشنوید شما را از شرایط خاکی فراتر می کشد و این احساس به شما دست می دهد که می خواهید از زمین کنده شوید . اینگونه کلام به یاد می آورد و گواه قرار می گیرد که در وجود آدمی خارج از خلط و استخوان ، لختی از حیثیت فرازمینی است . تنها و تنها کلام می تواند این حالت را برانگیزد نه علم نه اختراع و نه هیچ اعجاز دیگر . 

 

چاپ شده در شماره 73 مجله نرگسزار بهبهان - بهار سال 1395

 

منبع : دروس دانشگاهی و سخنرانی ها در دانشگاه ها و سمینارها ، سخنرانی های اساتید در رادیو و تلویزیون و نوشته های اساتید ادبیات ایران