سعدی کیست ، چه نوع اشعاری سروده و افکار او چه بوده است ؟

 

شیخ مشرف الدین مصلح بن عبدالله متولد 606 هجری از شعرای به نام ایران و در شیراز متولد شده است . وی برای تکیمل تحصیلات خود به مدرسه نظامیه بغداد رفت . سعدی در دربار اتابکان فارس مقامی ارجمند یافت و تخلُّص خود را از نام اتابک سعد بن زنگی گرفت . مذهب وی سُنّی شافعی بوده و در محضر شیخ شهاب الدین ابوحفص عمر سُهروردی ، کسب علم و طریق کرده است .

اثر نثر او به نام گلستان یکی از بزرگترین نثرهای مسجّع ادبیات فارسی ایران است و اثر نظم بزرگ او بوستان است که به سبک مثنوی سروده شده بنابراین آثارش نصف نثر و نصف شعر می باشد . شعر او به فارسی و عربی است که شعر فارسی قسمت عمده آن را شامل شده و الباقی شعر او قسمتی غزل و مقداری هم قصیده است . مثنوی که همان سبک بوستان می باشد شعر مصرّع است زیرا قافیه نیمه اول هر بیت با مِصرع دوم یکی است ولی هر بیت قافیه جداگانه دارد . در غزلیات حافظ و سعدی بیت اول مصرّع است ، در بیت های دیگر آخرین کلمه بیت ها همه قافیه بیت اول را دارند و آن را « مقفّا » نامند که شامل غزل، قصیده و غیره است .

فرق بین غزل و قصیده آن است که معمولاً قصیده طولانی تر از غزل است هرچند این اصل نیست مثلاً مولانا غزل 70 بیتی و ایرج میرزا قصیده 7 بیتی هم دارد، در قصیده یک قصد معینی مثل پند و ستایش یا نکوهش کسی دنبال می شود . غزل یعنی شعر عاشقانه که بعدها فقط عاشقانه نماند بلکه صوفیان شعر خود را غزل عارفانه و مذهبیون شعر خود را بصورت غزل دینی می سرایند . غزل برای بیان احساسات شخص شاعر است. سعدی کمی قصیده دارد که یا در پند است یا در ستایش بزرگان می باشد البته او اگر به کسی عقیده نداشت فقط برای پول شعر نمی گفت و به همین دلیل در شعرهای ستایش آمیز خود می گوید من هستم که شما را مَدح می کنم زیرا برای همه کس شعر مدح نمی گفت مثلاً به پادشاه می گوید اگر این پند را به شما می گویم همانند پند پدرت آن را بپذیرید و حتی خود را عموی پادشاه می خواند .

 

چُنین پند از پدر نَشنُوده باشی                         اَلا گَر هوشمندی بشنو از عَمّ

 

کار بسیار مهم سعدی غزل عاشقانه است که در این امر اُستاد تمام و کمال ، بی نظیر و بدون تردید می باشد .

غزل شامل طیبات ، بدایع ، خواتیم و غزلیات قدیم که از هرکدام سعدی حدود 70 تا 80 غزل سروده است . باقی بیت های سعدی بصورت پراکنده شامل رُباعیات ، تک بیتی ها ، دو بیتی ها و .... که جمع همه این ها در یک کتاب به نام کلیات سعدی جمع شده است .

سعدی در فرهنگ ایران تا حدی استثناست . در بحبوحه حمله مغول زندگی کرده ، بیش از هر گوینده ایرانی سفر داشته ، از ظرافت و هوش بی نظیر برخوردار، کنجکاو ، زنده دل و خستگی ناپذیر بوده است . عجیب آن که با همه بی پروایی در بیان نظر عاشقانه و در مخالفت با ظواهر شرع مورد توجه مردم زمان خود قرار داشته است . فضای شیراز در دوران او بازتر از شیراز زمان حافظ بوده است زیرا ثبات سیاسی و آرامش اجتماعی بیشتری در آن حکمفرما بوده و از این رو او کمتر از حافظ در تنگنا قرار داشته است . سعدی یک مصلح اجتماعی می باشد نه کاوشگر و معترض زیرا اساس آفرینش را همانگونه که هست قبول دارد ولی خواهان آن است که با تربیت اجتماعی آن را هموارتر و بایسته تر کند . به تمام معنی انسان دوست است حتی رعایت حال حیوانات را هم از یاد نمی برد . مانند حافظ یا بعضی از عارفان دیگر حالت عصبانی ندارد یعنی اینکه نسبت به بنیاد حرف داشته باشد . از این رو عارف خالص نیست . متشرّع خالص هم نیست ، هیچ چیز خالص نیست .

دنیا را به گونه ای می خواهد که بهتر از آنچه هست باشد و در این هدف از همه اندیشه ها و راه و رسم ها کمک می گیرد . هرچه بتواند در خدمت خِیر انسان قرار گیرد به نظرش ناروا نیست . تعبیر خاصی از شرایع دارد . در عین پایبندی به اصل دین ، بسیار روشن بین است و از این بابت کُنۀ شَکّاک و سازشگر ایرانی را به یاد می آورد . اگر تناقض در گفته های او به چشم می خورد برای آن است که تابع مقتضیات است. زمانه به نظر او سیّال است و هر زمان اقتضایی دارد بی آنکه اصول زیر پا نهاده شود . اصل ، در نظر او ، سعادت این جهانی و آن جهانی برای بشر می باشد . معتقد است که از همه مواهب زندگی باید استفاده کرد. محک مشروعیت او آنست که زیانی به کسی نرسد . اگر عشق را محور می گیرد برای آنست که درون را صاف می کند زیرا مانند آتش بر افروزنده و پاک کننده است . عشق در عرفان ایران و در نظر سعدی و حافظ معادل معنی آتش در ایران قبل از اسلام است ، هم مایه حیات است ( مانند آب ) و هم سوزاننده پلیدی هاست .

سعدی اصولاً آدم خوشبینی است . دو صفت دارد که در بزرگان دیگر کمتر دیده می شود البته فردوسی را باید به کلّی مجزّا کرد برای اینکه متعلق به جریان دیگری است . بزرگان عارف منش ما این دو صفت را نداشته اند یکی خوشبینی نسبت به زندگی و دیگری عملی بودن . سعدی آنقدر انسان را به طرف بالا پرواز نمی دهد که از زمین بِگُسَلَدْ . رابطه جسم و انسان با زمین را نگه می دارد . در عین حال هم فرد خوشبینی است برای اینکه قناعت می کند به نسبی بودن. او به مشکلات زندگی کاملاً واقف است ولی مشکلات زندگی در نگاه او آنطور نیست که فرد بنشیند و برای آن عزا بگیرد . همین است که هست راه او آن است که انسان تا حد ممکن خودش را با زندگی وفق دهد و دریچه خود را به روی خوشبینی نبندد . با مُمکنات بسازد نه با ایده آل های ناممکن .

اینها درس هایی است که سعدی می دهد در هر حال انعطاف ها و پیچ و خم هایی که در برابر انسان گذارده شده برای اینکه بتواند به طور نسبی زندگیش را خوشایند کند جزء درس هایی است که او می دهد . مقداری توکّل و صبر از جانب سعدی عرضه می شود . زندگی خالی از مشکل و بدبختی نیست . خود این مرد سراپا کوشش و تلاش بوده و سالیان دراز با پای پیاده یا روی شتر سفر کرده ، به گونه ای که وارد شهری که می شود نمی داند به کجا باید برود . سعدی پول که نداشته و مثل امروز، استخدام دولتی یا شرکتی نبوده که مخارجش را بپردازند. سفرها بسیار سخت بوده و این مرد پُرطاقت و خوش بین تحمّل می کرد. او تمام این مدت را با این سختی ها گذرانیده منتها رسم قدیم طوری بوده که فردی مثل او تنها و غریب نمی مانده چون همانگونه که بارها گفته شده قلمرو زبان فارسی خیلی وسیع بوده و خانقاه ها و پایگاه هایی برای افراد غریب وجود داشته بخصوص برای کسانی که هنری داشته ، زبان دان و یا سخندان بوده اند ، اینها را تنها نمی گذاشتند . سعدی به عربی و هم به فارسی تسلط داشته ، نکته سنج بوده معذلک بدون کمک اراده و کوشش و توکل کار نمی گذشته است . اینکه کسی نداند که فردا به کجا می رسد ، با کی سر و کار دارد ، در کجا منزل می گیرد و مخارجش چگونه تأمین خواهد شد ؟ کار هر کسی نبوده است.

خوشبختانه یا متأسفانه بر اثرات سعدی به نسبت آنچه که راجع به مولانا و حافظ گفته شده خیلی کم تفسیر نوشته شده است که مقداری حجم گرایی و حاشیه پردازی هستند . سعدی به علت روشنی و وضوحی که داشته و به علت نزدیکی با نَفْس زندگی و زندگی عملی احتیاج به تعبیر نداشته است مگر شرح لغات یا اصطلاحات ( بیشتر در گلستان ) که اساتید توضیح داده اند البته جا دارد که جهان بینی سعدی و دنیای سعدی تشریح شود و گفته شود اما این تفسیرهایی که درباره مفاهیم استعاری و دور و دراز مولوی و حافظ بر قلم آمده به علت روشنی بیان و وضوح اندیشه احتیاج نبوده که در مورد سعدی به کار رود.

مُصلِح الدین لقب سعدی است و ربطی به دیدگاه دینی او ندارد . در امر دین یک دیندار بی مرز بوده زیرا هر عارف واقعی دینداری بی مرز است . میل دارد که فراتر برود و به سرچشمه ، اتصال یابد ؛ همه عارفان اصیل چنین بوده اند .

سعدی در این هفتصد سال نه تنها معلم اخلاق بلکه معلم عشق هم بوده است چون در زبان فارسی نخستین کسی است که با بیان بی اندازه شیرین و لطیف ، تمام ظرائف و خفایای عاشقانه را در غزلیاتش گنجانیده است بطوریکه از زمانی که سعدی آمده بزرگان فکر می کنند فارسی زبانان و ایرانیان دید دیگری نسبت به عشق پیدا کرده اند یعنی چشمشان باز شده که چگونه عشق ورزی کنند و این مُوهبت را کسی یافته که سعدی را در زبان خودش می خواند . گمان نمی رود ملت دیگری توانسته است عشق را با چنین افق وسیع و دامنه داری تماشا کرده باشد. اگر دقت شود در این غزل ها هر کلمه و هر اشاره آن به گونه ای است که عشق را بر بالاترین کرسی نشانیده و آن را تا این اندازه به دل انسان نزدیک کرده است . عشق در کلام سعدی با مولانا فرق دارد ، عشق در شعر مولانا در دوردست قرار دارد و جنبه معنوی و ناملموس آن ، به قدری قوی است که در حضور نمی گنجد ولی سعدی عشق را در دسترس آورده است . نکته دیگری که می توان به آن اشاره کرد این است که سعدی در غزل پیشرو حافظ است اگر او این غزلیات را نگفته بود به دشواری می شد فکر کرد کسی  چون حافظ بصورت کنونی جلو بیاید . این امتیاز دیگری است که باید برای سعدی قائل شد و نباید از انصاف دور ماند .

آیا سعدی شراب می خورده است ؟ در این مورد نیز مانند چند مورد دیگر انسان را سخت در اِبهام فرو می برد . از یک سو فردی است متعبّد ، مؤمن و پای بند به فرائض از سوی دیگر سخت روشن بین و آزادمنش . با اعتقادی که در شیخ اجل سراغ داریم به دشواری می توانیم باور کنیم که او به منع دین بی اعتنا بوده است ، با این حال خود او گاه ما را به تردید می اندازد . این چند بیت که از میان آثار او بیرون آورده شده حاکی از رغبت او به شراب است . باده را از معشوق جدایی ناپذیر می داند و چون عشق را از همه چیز برتر می شمارد بنظر می رسد که لااقل در نیمه اول عمر از نوشیدن اِبا نداشته است . مردی تا این حد زیبا پرست نمی توانسته برخورداری از زیبایی را با شراب که در ادبیات فارسی مکمل آن شناخته شده است همراه نکند . یک جا می گوید :

 

من خود ای ساقی از این شوق که دارم مَستم       تو به یک جُرعه دیگر ببری از دَستم

هر چـه کـوتـه نظـرانند بـر ایشـان پیمـای        که حریفان ز مُل و من ز تأمُل مَستم

 

ولی این حرف از جانب چند بیت دیگر نفی می شود :

 

مَـرا راحـت از زندگـی دوش بـــود                         که آن مـاه رویـم در آغوش بود

مَر او را چو دیدم سَر از خواب مَست                          بدو گفتم ای سَروْ پیش تو پَست

دَمی نرگس از خواب نوشین بِشـوی                         چـو گُلبُن بخند و چـو بلبل بگوی

 

سعدی در مقوله عشق نیز ما را سرگردان می دارد . آیا شائق به بهره وری جسمانی است ؟ آیا نظر باز است ؟ آیا عشق معنوی و الوهی را در نظر دارد؟ اگر بخواهیم واقع بین تر باشیم باید بگوییم ممزوجی از این سه قسمت است ، از هیچ یک نمی تواند چشم بپوشد لذا یک بشر سرزنده، وفادار به سِرشت خود و یک ایرانی تمام عیار است.

او و حافظ دو تنی هستند که حق زیبایی انسانی را در زبان فارسی اَدا کرده اند . تقریباً تمام وجود خود را به « داو » عشق سپرده اند . حافظ می گوید: « عشق است و داو اوّل بر نقد جان توان زد » یعنی همه سرمایه وجود را باید به آن نثار کرد .

ما از سه نوع عشق : جسمانی ، نظر بازانه و روحانی از سعدی گواهی هایی داریم . گویا ربودگی به « تن » سکّوی پرواز است که باید همه چیز را آغاز شده از آن دانست منتها در آن نمی توان توقف کرد . این آرزویی است که هرگز بشر را ترک نگفته که بخواهد خود را از « ثقل جسم » برهاند .

کشمکش بیان جسمانیت و روحانیت در عرصه عشق سراپای ادب فارسی را پوشانیده است . در شعر عرفانی از سنایی به این سو وصف تن از زبان ها نیفتاده است ولی آن را در زیر یک اَبر لطیف انسانی پنهان کرده اند . حتی کسانی که وِجهۀ رسمی دینی داشته اند حتی پیرمردها و عابد پیشه ها از ستایش آن فروگذار نکرده اند بدانگونه که غزل فارسی نوعی رنگ مناجات و استعانه به خود گرفته است . گریزگاه این بوده که بشود زیبایی انسانی را وصف کرد ولی آنرا به معشوقی فراتر از معشوق زمینی اتصال داد . این همه آب و تاب که درباره دلدار به خرج داده شده اگر می بایست در عرصه عملی زندگی مِصداق پیدا کند بسیاری از گویندگان مستوجب « حَد زدن » می شدند و حال آن که کسی نسبت به آنان ایرادی نداشته است و حتی بعضی از آنان جزو صدرنشینان استقبال عمومی هستند . گویا هرچه از زبان وجدان ناآگاه گفته می شود عذرش خواسته است .

جاذبه زیبایی هرگز نتوانسته از ساخت اندیشه بشر دور بماند زیرا وابسته به سِرشت اوست . نیروی زیبایی با نیروهای دیگر آمیخته شده و مواد زندگی را به راه برده است ، تنها از یک نمونه بگوئیم :

سعدی دیدی در عشق به کار انداخت که تا آن زمان به این ظرافت بیان نشده بود یعنی دیدی « آلیاژی » که جسم و جان را به هم می آمیزد . در حالیکه گرمای تن و دمای نَفْس از شعرش بر می خیزد وزش روح نیز با آن همراه است . یک صد سال بعد همشهری نامدارش ، حافظ ، همین شِگرد را به کار می برد منتها با عیاری افزون تر و ترکیبی غلیظ تر .

اکنون نمونه هایی از میل جسمانی ، عشق روحانی و منزلت زیبایی از شعرهای او را می آوریم . دوگانگی نظر سعدی را عجیب نگیریم زیرا عشق پیچیده تر از آن است که دستخوش دوگانگی نباشد .

فرخی سیستانی می سراید « خوشا عاشقی ، خاصه فصل جوانی » ولی در نزد زنده دلان گویا عاشقی زمان نمی شناسد .

سعدی و حافظ هر دو از این زُمره اند ، آب و  هوای شیراز عشق انگیزتر از مناطق دیگر بوده است .

این دو بزرگوار هر دو از عشق پیرانه سر یاد می کنند . چون سعدی در حوالی سـال 655 هجری از سفر خود به شیـراز بازگشته و آثار خـود را تنظیم کرده بنظر می رسد که بسیاری از غـزل های خود را از این زمان به بعد گفته باشد . البته این صحیح است که در قدیم پیـری را زودرس تر از زمـان ما حسـاب می کردند . از چهل سال به این سو شخص را پخته می شناختند و از آن بـه بعد شخص را در آستانه پیـری قرار گرفته می دانستند .

جوانی در درون و در دل نگه داشته می شده و غزل هایی که سعدی و حافظ در دوره سالمندی در وصف شور و طلب و تمنا سروده اند کم از شعرهای دوره جوانی ندارد . در بعضی غزل های دیگر هم قرینه پیشرفتگی سن دیده می شود ولی تأثیری در بیان عطش عاشقانه نداشته است . سعدی ارزش را بر مبنای نیاز می گیرد . ارزش هر چیز بسته به درجه نیاز به آن است و نظری که شخص نسبت به آن می تواند داشته باشد :

 

ای سیر تو را نان جُوین خوش ننماید               معشوق من است آنکه به نزدیک تو زشت است

 

آنگاه حکایت اعرابی را می آورد که در بیابان گرسنه است ، کیسه ای پر از دانه می یابد به خیال آن که گندم است خوشحال می شود ولی بعد که می بیند مروارید است دلتنگ می شود .

سعدی با فردوسی البته تفاوت مَشرب دارد ولی برای او به عنوان حکیم و سراینده احترام بسیاری قائل است . تفاوت مَشرب مانع نبوده است که شاعر شیراز سخت تحت تأثیر شاهنامه نباشد ، این دید او در سراسر کلیات او آشکار است .

چند مورد به شرح زیر را می بینیم :

1- بوستان را به همان سبک بحر متقارب شاهنامه می سراید و محتوای آن را «تربیت» و انسان رستگار قرار می دهد همانگونه که انسان شاهنامه ، انسان خردورز و بایسته است . در بوستان قدری نظر هم چشمی با شاهنامه نیز پنهان نیست  .

بطور کلی نزدیک به تمام سفارش های تربیتی و حکمتی که در بوستان مطرح گردیده با بیانی دیگر در شاهنامه آمده است با این تفاوت که اندرزهای شاهنامه ناظر به انسان یک دوران سبکبار است که به او توصیه می شود در خط خوبی حرکت کند ولی انسان سعدی بار قرون بر پشت دارد . در هر قدم با وسوسه شیطان روبروست بنابراین باید تمهیدهای خاص و ترسیدن از جهان دیگر او را به این سو کشاند .

2- در هر گوشه از کتاب سعدی نشانی از شاهنامه است . شاهان پیشین و رویدادهای گذشته سرچشمه بزرگی از عِبرت و هشدار هستند . هیچ واقعه ای به اندازه سقوط ساسانی در حافظه ایرانی تکان دهنده نبوده است چه از آن شاد باشند و چه غمگین . شکوه پیشین که به این آسانی بر باد رفت به صراحت می نمایاند به هیچ چیز نمی توان دل بست . سعدی ، حافظ و سایر گویندگان عمده وقتی می گویند « شاه » فرمانروایان باستانی را در نظر دارند و امیرک ها و شاه گونه های دوران سعدی را جدی به حساب نمی آورند.

سعدی خدا را آنگونه که خود می خواهد می شناسد و می پرستد نه آنگونه که شرع به او گفته « هر که به پای به کعبه برود او کعبه را طواف کند و هر که به دل به کعبه رود کعبه او را طواف کند » .

 

از من بگـوی حـاجی مـردم گـَـزای را              کـو پوستین خلـق به آزار می درد

حاجی تو نیستی شتر است از برای آنکه              بیچاره خار می خورد و بار می برد

 

سعدی نیرو را منشأ ارزش می داند و هنر را در چیزی می شناسد که نیروزا باشد . از نظر او این پنج دسته امکان بهره وری از زندگی دارند . فرد ثروتمند ، عالم سخنور ، کسی که از زیبایی برخوردار است ، فرد خوش آواز (که موجب بهجت دیگران می شود) و فرد صنعت گر که خود را مفید بشناساند .

چنان اشتراک بیان سعدی و حافظ است که وقتی راجع به حافظ صحبت می کنیم چیزهایی از سعدی گفته خواهد شد . البته سخن درباره حافظ زیاد می باشد اما او هم محور فکرش عشق و زیبایی است . این دو چیزی است که سعدی بر گردشان طواف کرد و بعد سُکان به دست حافظ سپرده شد . می توان گفت که بهترین جانشین را برای خود انتخاب کرده است . مهمترین جنبه ای که سعدی دارد همان جادوی کلام بی نظیرش است . در کوتاه گویی ، شیرین گویی و روان گویی همتا ندارد که خودش می گوید روانی شعر من « مانند روانی رود دجله » است و به همان راحتی می رود همراه با آن لَوَندی ای که در بیان اوست یعنی نوعی سَبْک بسیار شیرین و رقص کلام . این از عجایب روزگار است که کسی که سی سال تمام در دوران جوانی و در بارورترین دوران عمر در خارج از ایران و خارج از حوزه اصلی زبان فارسی به سر برده یک چنین تسلطی بر زبان فارسی داشته باشد و گذشته از نبوغ شخصی او باید گفت که پشتوانه اش وسعت قلمرو زبان فارسی است که در همه مناطق مورد سفر سعدی دومین زبان رایج محل بوده است . آنقدر فارسی دان زیاد بوده که او تماسش هیچ وقت با زبان مادری قطع نمی شده حتی در فلسطین ، شامات و بخش هایی از هندوستان و هر جا که وی پا می نهاده همزبانی می یافته است .

 

چاپ شده در شماره 72 مجله نرگسزار بهبهان - فروردین سال 1395

 

منبع : دروس دانشگاهی و سخنرانی ها در دانشگاه ها و سمینارها ، سخنرانی های اساتید در رادیو و تلویزیون و نوشته های اساتید ادبیات ایران