عطار نیشابوری

 

فریدالدین ابوحامد محمد عطار نیشابوری متولد  ۵۴۰ هجری قمری و در سال ۶۱۸ هجری در دروازه نیشابور به هنگام حمله مغول به قتل رسید . نامش « محمّد » ، لقبش « فریدالدّین » و کنیه‌اش « ابوحامد » و در اشعارش بیشتر عطّار و گاهی نیز فرید تخلّص کرده ‌است .

او داروسـازی و داروشنـاسی را از پدرش آموخت و در عرفـان مرید شیخ یا سلسله خاصی از مشایخ تصـوف نبود و به کار عطّـاری و درمـان بیماران می‌پرداخت ولی علاقه‌ای به مدرسه و خانقاه نشان نمی‌داد و دوست داشت راه عرفان را از داروخانه پیدا کند علاوه بر این ، شغل عطاری خود عامل بی‌نیازی و بی رغبتی عطار به مدح‌گویی برای پادشاهان شد . اسنادی نیز در دست است که نشان می‌دهد حلقه درس‌های عرفانی عطار در نیشابور بسیار گـرم و پرشور بوده است و بسیاری از بزرگان عصر در آن‌ها حاضر می‌شده‌اند . در دوران معاصر ، شیعیان با استناد به برخی شعرهایش بر این باورند که وی دوست‌دار اهل بیت بوده است . گویند جناب شیخ مجدالدّین بغدادی ، از خلفای شیخ نجم الدّن کُبری وی را تربیت نموده است .

هفت شهر عشق عطّار در عرفان معروف است و مولانا محمد بلخی فرموده :

هفت شهر عشق را عطار گشت                        ما هنوز اندر خم یک کوچه‌ایم

 

که البته در گفته های مکتوب مولانا نیست ولی این بیت را به او نسبت می دهند .

هفت شهر عشق به شرح زیر است :

نخستین مقـام « جستجو و طلب » است ، بایـد در راه مقصـود کوشید - دوم مقـام « عشق » است که بی‌درنگ بایـد به راه وصـال گام نهـاد . سوم « معرفت » است که هر کس به قـدر شـایستگی خود راهی برمی‌گزیند . چهـارم « استغنا » است که مرد عـارف باید از جهـان و جهانیان بی‌نیـاز باشد. پنجم مقـام « توحید » است که همه چیز در وحدت خدا مشـاهده می‌شود . ششم « حیرت » است که انسـان در می‌یابد که دانسته‌های او بسیار اندک و محدود است . هفتم مقام « فنا » است که تمام شهوات و خودپرستی‌های آدمی از او زایل می‌شود و می‌رود تا به حق واصل شود و در واقع از فنا به بقا می‌رسد .

یکی از مشهورترین داستان‌ها در مورد شیخ عطار ، داستانی است که جامی نقل می‌کند : عطار در محل کسب خود مشغول به کار بود که درویشی از آنجا گذر کرد . درویش درخواست خود را با عطار در میان گذاشت اما عطار همچنان به کار خود ‌پرداخته و به ظاهر درویش را نادیده می گیرد . دل درویش از این رویداد چرکین شد و به عطار گفت : تو که تا این حد به زندگی دنیوی وابسته‌ای ، چگونه می‌خواهی روزی جان بدهی ؟ عطار به درویش گفت : مگر تو چگونه جان خواهی داد ؟ درویش در همان حال کاسه چوبین خود را زیر سر نهاد و جان به جان آفرین تسلیم کرد. این رویداد اثری ژرفی بر او نهاد و عطار دگرگون شد ، کار خود را رها کرده و راه حق را پیش گرفت ؛ که البته این روایت ، به هیچ وجه پذیرفتنی نیست زیرا که زُهد عطار از همان ابتدای کودکی نمایان بوده‌است . بعد از کشته شدن وی به دست سربازان مغـول تمـام آثار وی سـوزانده شد و آثاری که از وی در دست می باشد تنها آثاری هستند که قبـل از حمله مغول ، به سایر شهرها برده شده بودند.

مولانا جلال الدین محمد بلخی با پدرش بهاء ولد بـه علت سعایت یکی از فلاسفه آن روز یعنی امـام فخر رازی نزد سلطان محمد خوارزمشاه از بلخ عازم حج می شود و سپس به شهر لارنده و بالاخره در قونیه اقامت می گزیند . محمد بـه سن 12 تا 14 سالگی به همراه پدرش در سر راه به شهر نیشابور با عطـار که پیرمردی بود ملاقاتی داشتند . پس از بحث عطار به بهاء ولد گفت مواظب این طفل باشید زیرا او به زودی « آتش در سوختگان عالم زند » و یک نسخه از اسرارنامه خود را به محمد اهداء می کند.

عطار کتاب های زیادی نوشته که بین 110 تا 114 جلد تخمین می زنند که عدد 114 تعداد سوره های قرآن مجید است ولی همه آنها محقق نیست و شاید 7 تا 11 جلد آن موجود است که مهمترین آنها در نظم «منطق الطیر»  و در نثر «تذکرة الاولیا» می باشد که کتاب دومی همانطورکه از نامش پیداست شرح احوال بزرگان صوفیه ( حدود 70 نفر ) است . او یک دیوان شعر بزرگ شامل غزلیات و قصیده و مقـداری هم منظومه دارد که بصورت مثنوی می باشد و یادداشت هایی است که در مورد انواع شـعر از نظر قـافیه توضیح می دهد .

در این مقاله کمی در مورد منظومه منطق الطیر بحث می کنیم ، لازم به توضیح است این نام از قرآن مجید اقتباس شده که در سوره ای از قرآن در داستان پیـامبر و پادشـاهی به نام حضرت سلیمـان آمده و به معنی مقامـات طیور است . در منطـق الطیر مرغـان عـالم به دنبـال بزرگ و شاهشـان یعنی سیمرغ می گردند و در پی راهنمایی هستند ؛ عطار می فرماید :

 

مجمعی کردند مرغـان جهـان                           آنچـه بـودنـد آشکـارا و نهــان

جمله گفتند این زمان در روزگار                         نیست خالی هیچ شهر از شهریار

 

با توجه به سوابق هُدهُد ، طیور او را به رهبری می گزینند زیرا در داستان حضـرت سلیمان او پیام آور بوده و می گویند وقتی در آسمان اوج می گیرد مناطقی که در زیرزمین آب وجود دارد را تشخیص می دهد . نام دیگر هُدهُد که کلمه ای عربی است همان شانه به سر در زبان فارسی می باشد و در ادبیات زبان فارسی به این پرنده پوپک هم می گویند ، عطار هم منطق الطیر را از او شروع می کند .

 

مرحبــا ای هُدهُد هـادی شـده                          در حقیقت پیـک هر وادی شـده

ای به سرحد سبا سیر تو خوش                          با سلیمان منطق الطیر تو خوش

 

منطق الطیر در مورد سیزده پرنده شامل هُدهُد ، طوطی ، قمری ، طاووس ، تذرو ، فاخته ، دُراج و ... شرح می دهد که هر کدام از پرندگان نماد انسان های مختلف هستند ولی به هُدهُد اعتماد کرده و پشت سر او به راه می افتند .

 

هُدهُد آشفتـه دل پـــر انتظـار                          در میــان جمع آمــد بـی قــرار

حلّه ای بـود از طریقت در برش                          افسـری بود از حقیقت بر سـرش

 

موقع جمع آوری و وعده بعضی از پرندگان بهانه می آورند و از زیر بار این سفر شانه خالی می کنند ولی هُدهُد آنها را جهت رفتن قـانع می کند کـه البته این همه بهانه ، نشـانه صفـات مختلف آدمی است کـه بـرای رسیدن بـه کمـال سـر راهش سبز می شوند . یکی پول دوست می باشد ، دومی مقام و دیگری قدرت را و همه این صفات سر راه رسیدن انسان به کمال وجود دارد . در تصوف ، پیر برای رسیدن مریدان به کمال چون روی آنها روانشناسی دارد آنها را علاج می کند و به راه راست هدایت می نماید لذا مرغان به راهنمایی هُدهُد راه می افتند ، راه بسیار ناهموار بوده بعضی ها در راه می مانند و توان ادامه ندارند و بعضی ها سقوط کرده و هلاک می شوند خلاصه در این راه سختی میکشند تا بالاخره در نهایت به کوه قاف می رسند که آنجا مقام سیمرغ است و وقتی به منزل می رسند عطار می فرمـاید تعداد آنها سی مرغ بیشتر نبود و بدین جهت فهمیدند که منظـور از مقام سیمرغ همان مقام سی مرغ است که به مقصد رسیده اند در اینجا عطار با کلمات بازی می کند و لذا پرندگان می گویند : ما کجا تا سیمرغ و ما هیچ هستیم .

 

کی رسیم آخر به سیمرغ رفیع                        گـر رسـد از مـا کسی، باشـد بدیع

او سلیمانست مـا موری گـدا                         درنگــر کــو از کجــا ما از کجــا

 

وقتی به این مقام می رسند ندا می رسد که سیمرغ آنها را دعوت می کند و دور برکه ای جمع می شوند و عکس سی مرغ در آب می افتد آنجاست که می فهمند در حقیقت از آن همه مرغان فقط سی مرغ به مقام سیمرغی رسیده اند

 

سی تن بی‌بال و پر، رنجور و سُست                   دل شکسته، جـان شده، تن نادرست

حضرتـی دیـدنـد بـی‌وصف وصفت                   بـــرتــر از ادراک عقـل و معـرفت

 

در تورات آمده سلیمان پادشاهی با حشمت و شوکت بوده که البته در قرآن مجید او را هم پیامبر و هم پادشاه می داند . سلیمان زبان جانوران را می دانست و بر آنها هم حکومت داشت .

در داستان آمده که روزی سلیمان بر تخت پادشاهی نشسته و جن و دیو و جـانوران همه اطـراف او نشسته بودند وقتی سلیمـان به جمع پرندگـان نگـاه می کند هُدهُد را نمی بیند لذا بسیـار خشمگین شده و می گویـد باید هُدهُد را تنبیه کنـم . روز بعد هُدهُد پیدایش می شود و سلیمـان به او می گویـد کجـائی و دیـروز سر جایت حاضـر نبودی ؟ هُدهُد عرض می کند رفته بودم به شهری که مردم آن بجای خداپرستی آفتاب را می پرستیدند و به خدای یگانه اعتقاد نداشتند . اسم آن شهر سبا است و ملکه آنها زنی زیبا به نـام بلقیس می باشـد . سلیمـان برای دعـوت بلقیس به خداشناسی به او نـامه ای نوشته و به هُدهُد دستـور می دهد تا با منقارش آن نامه را که در ابتدای آن نامه کلمه بسم اللّه نوشته شده بود را به ملکه سبا برساند . هُدهُد این کار را می کند و او را به خداشناسی هدایت کرده و به نـزد سلیمـان دعـوت می کند بلقیس هم دعـوت سلیمان را قبـول کرده و با راهنمایی هُدهُد نزد پادشاه آمده و در نهایت به درخواست سلیمان با او ازدواج می کند بنابرای واسطه این کار هُدهُد بوده که با رساندن نامه با منقار خود به بلقیس باعث این امر خیر می شود و به همین جهت در اشعار عطار ، هُدهُد را رهبر پرندگان می داند .

                                     

گفت ای مرغان منم بی هیچ ریب                         هم برید حضـرت و هم پیـک غیب

هم ز هـر حضرت خبـردار آمـدم                         هم ز فطنت صاحـب اسـرار آمـدم

آنک بسم اللّه در منقــار یـافـت                         دور نبـود گر بسی اســرار یافـت

 

 چاپ شده در شماره 86 مجله نرگسزار بهبهان - تابستان سال 1398

 

منبع : دروس دانشگاهی و سخنرانی ها در دانشگاه ها و سمینارها ، سخنرانی های اساتید در رادیو و تلویزیون و نوشته های اساتید ادبیات ایران