بحث بزرگان ادبیات معاصر درباره اولین غزل از کلیات خواجه حافظ شیرازی

 

در رابطه با غزل خواجه شیراز درباره دوستیش با شیخ ابو اسحاق از آل اینجو و همچنین مرثیه ای در پس توطئه کشتن او توسط مبارزالدین محمد سخن گفته و تفسیر شد لازم دانستم وقتی دوستان دیوان غزلیات حافظ را باز می کنند بحثی که بزرگان درباره اولین غزل او در آن دیوان که لزوماً اولین سرودۀ او نیست و شاید از روی حروف الفبای فارسی آخر مصراع دوم تنظیم شده و معروفیت این غزل که در شروع کلیات چاپ شده توضیحاتی ارائه گردد .

یکی از شخصیت هایی که درباره غزلیات حافظ تحقیق و تفحص نموده مرحوم علامه محمد قزوینی است که ایشان در این مورد حق بزرگی بر گردن ادبیات ایران بخصوص دیوان غزلیات حافظ دارد و سپس دکتر پرویز ناتل خانلری نیز در این مورد تحقیق نموده که این غزل با تحقیقات و تصحیحات ایشان به شکل زیر سروده می شود :

 

اَلا یــا ایُهــا الساقی اَدِر کــاساً و نــاوِل هـا           کـه عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها

به بوی نـافه ای کآخِر صبـا زان طُـره بگشایـد           ز تاب زُلف مُشکینش چه خون افتاد در دل ها

به مـَی سجاده رنگین کن گَرت پیـر مُغان گوید          که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منـزل ها

مرا در منزل جانان چـه امـنِ عیش چون هر دَم           جَرَس فـریاد می دارد که بـَربندید مَحمِل ها

شب تاریک و بیـم مـوج و گردابی چنین هـایل            کجـا داننـد حـال مـا سبکباران سـاحل ها؟

همه کارم ز خـود کامی بـه بدنـامی کشید آری            نهان کی ماند آن رازی کز و سازند مَحفِل ها؟

حُضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ            مَتی مـا تَلقَ من تهوی دَع الدنیا و اهمـِل ها

 

مرحوم دکتر ناتل خانلری تعداد یازده نسخه غزلیات حافظ قدیمی را مطالعه نموده که هشت جلد آن مشابه و فقط در سه جلد دیگر بیت سوم و چهارم این غزل جابجا نوشته شده است و البته بجای جَعد ، « زُلف » و بجای آخِر کلمه « آری » و بجای « امن و عیش » جمله « امنِ عیش » را صحیح دانسته است .

 

اَلا یا ایُها الساقی اَدِر کاساً و ناوِل ها       که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها :

در این بیت که جمله ای است عربی حافظ می فرماید هان ای ساقی پیمانه را به گردش در آر و به من برسان زیرا عشق اول آسان نشان می داد ولی بعد مشکل ها پیدا شد . در کتابی به نام ویس و رامین گفته شده که ( مثال عشق خوبان همچو دریا است ) زیرا آسـان به دریا می تـوان وارد شد ولی به علت جریـان موج و طوفـان بیـرون آمدنش مشکل است ، کلمه اَلا به معنی « هان » فارسی و کلمه کَاس به معنی پیمانه یا همان کاسه است که معلوم نیست این کلمه ابتدا فارسی بوده است یا عربی ؟ در دوره حکومت صفوی که با عثمانی ها بر سر شیعه و سُنی اختلاف شدیدی بود چون زبان فارسی در امپراطوری عثمانی رواج داشت و مردم آن دیار به حافظ بسیار علاقمند بودند شایع نمودند که جمله اول این شعر از یزید ابن معاویه است که گویا یکی از فضلای عثمانی خواب حافظ را می بیند و می گوید شما شیعیان که با یزید خوب نیستید چرا از شعر ایشان استفاده کرده اید ؟ حافظ در خواب به او گفته مگر نمی دانی که مال کافر را به غنیمت بردن حلال است ؟ ولی مرحوم علامه قزوینی این مسئله را رَد می کند و می گوید بسیار در گفته های یزید که البته شخص هنر دوستی بوده و شعرهای خوب هم دارد تحقیق کردم و این جمله را در گفته های او نیافتم به همین خاطر این گفته را شایعه ای بیش نمی داند .

مرحوم دکتر معین هم در کتاب « حافظ شیرین سخن » این گفته را شایعه می داند و گفته که بیتی عربی به شرح زیر بوده که احتمالاً حافظ از مصراع دوم با تغییراتی از آن اقتباس کرده است .

 

اَنا المَسموم ما عِندی بِتریاق و لا راقی         اَدر کَاساً و ناوِل ها اَلا یا ایُها الساقی

یعنی مصرع دوم این شعر را حافظ با رِندی معکوس نموده و فرموده اَلا یا ایُها الساقی اَدِر کَاساً و ناوِل ها .

 

به بوی نافه ای کآخِر صبا زان طُره بگشاید    ز تاب زُلف مُشکینش چه خون افتاد در دل ها :

در این بیت که فوق العاده دقیق ، بسیار زیبا و معنی وسیعی دارد . کلمه « بُو » احساس بد یا خوش است که با بینی آن را حس می کنیم و به معنی مراد و آرزو هم می باشد . در این بیت حافظ « به بوی » را به معنی « به هوای » آورده و هر دو معنی را دارد ولی نافه یعنی چیزی که مربوط به ناف است که در اینجا اشاره به ناف آهوی خُتَن می باشد . خُتَن شهری از ترکستان چین است که گویا مواد خیلی خوشبو در جریان خون این آهو بوده که در سرِ ناف جمع و هر ساله در قسمت انتهایی ناف خشک و پلاسیده شده و می افتد و آن قسمت از ناف خشکیده که حاوی مواد خون رنگ خشک شده است را می شکافند و با دقت ذرّات خون خشک شده را تراشیده و پودر می کنند که بوی بسیار خوش دارد و تا فاصله بسیار زیاد ، باد نسیم آن را به اطراف می برد . این مُشک فوق العاده گران قیمت بوده بطوریکه وقتی بازرگانان در جاده ابریشم آن را حمل می کردند برای آن که راهزنان بوی آن را نفهمند مُشک را در بارِ حامل آنغوزه که بسیار بدبو است پنهان می کردند و بعد از حمل به مقصد، بسته مُشک را در هوای آزاد می گذاشتند تا بوی بد آنغوره از آن جدا شود .

بنابراین مصرع اول به این معنی است که از طُرۀ معشوق ، بوی مُشک می وزد و مثل آن است که نافه را باز کرده و بوی آن به اطراف پخش شود.

طُره قسمتی از موی سر است که برای زیبایی روی پیشانی به صورت صـاف یا با پیچ و تـاب قـرار می دهند و به آن چتر زُلف می گویند . دو قسمت موی که در دو طرف کنار گوش رها می کنند را زُلف می نامند و معمولاً موقعی زیبا است که دارای چین و شکن و پـر پیچ و خم هم باشـد . موی بافته یـا نابافته کـه پشت سـر و یا پیش رو و در دو طرف صورت می اندازند را گیسـو می گویند لذا می گوید صبا از آن طُره نافه گشایی کرده و بوی طُره معشوق را به اطراف پخش می کند . حافظ در غزلیات زیادی به کلمه نافه گشایی اشاره می کند مثلاً در بیتی از غزلی می فرماید :

 

خواهم از زُلف بُتان نافه گشایی کردن           فکر دور است همانا که خَتا می بینم

 

زیرا مُشک از خَتا ( خُتن ) از چین می آید . یا در غزل دیگر :

به ادب نافه گشایی کُن ز آن زُلف سیاه        جای دل های عزیز است به هم بر مَزَنش

 

و خود نافه گشا صفت فاعلی شخصی است که مُشک را از نافه جدا می کند و در غزلی به آن هم اشاره می کند .

 

مژدگانی بده ای خَلوتی نافه گُشای          که ز صحرای خُتن آهوی مُشکین آمد

 

چون فَرد نافه گشا هنرمندی است که باید مُشک پر قیمت را در جایی خلوت با ادوات دقیق و با حوصله از نافه جدا کند تا چیزی از آن مُشک جای نگذارد بنابراین می گوید :

به هوای اینکه بوی مُشک طُره معشوق به مشام عاشق برسد تاب و چین زُلفش مصیبت و اندوه در دل عاشق می اندازد ، تاب هم به معنی پیچ و تاب است و هم به معنی حرارت ( تب و تابش ) . حافظ در این بیت با خون ، خون در دل انداختن ، خون در دل آهو که همان مُشک باشد ، تاب زُلف به معنی پیچ و تاب و هم به معنی گرمی جهت خشک کردن خون نافه . نافه گشایی طُره برای معشوق ، همگی را جمع کرده و بصورت یک بیت پر معنا و زیبا درآورده است .

 

به مَی سجاده رنگین کن گَرت پیرمُغان گوید       که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها :  

در این بیت سجاده یک قالیچه نازک است که حتماً باید پاک و طاهر باشد چون نمازگزار روی آن ایستاده و نماز به جا می آورد و سجده می کند و به همین دلیل آن را سجاده می نامند . بدترین گناه برای مسلمان آنست که چنین جسمی را به مَی که نجس است آلوده کند . می فرماید اگر پیر مُغان به تو دستور داد باید این کار را انجام دهید که این اطاعت مربوط به اصل تَصوُّف است که وقتی مرید به پیر ، دست و ارادت داد و سَر سپرد «مثل مُرده ای که زیر دست مرده شوی هیچ اراده ای ندارد»، مُرید باید تابع پیر باشد . البته امروزه عقل به ما این اجازه را نمی دهد زیرا با درایتی که داریم نبایستی در همه امور تابع بی چون و چرای پیر باشیم ولی مکتب تصوُّف می گوید شما مختارید جستجو کرده و بین پیران کسی را انتخاب کنید که از روی سوابق او رهبریش را قبول کرده باشید و دیده اید که او تمام مراحل مُریدی را پیموده تا به مقصد رسیده است لذا در اطاعت از او شک و تردید و چون و چرا کردن و روی گفتار پیر حرف زدن مانع می شود که سالک در راهنمایی شما موفق باشد .

در صوفیه مثال می زنند که شیخ ابوسعید ابوالخیر که خود عارفی بزرگ و پیر بود دو شاگرد داشت به نام احمد ؛ آن که با سابقه تر بود بنام احمد « مه » صدا می کرد و آن که از نظر سن ، جوانتر بود احمد « که » ( بزرگتر و کوچکتر ) . روزی شاگردان شیخ از او پرسیدند چرا شما احمد « که » را که تجربه کمتر دارد بیشتر از احمد « مه » قبول و حمایت می کنید گفت برایتان ثابت می کنم که احمد « که » مریدی بالاتر است لذا احمد « مه » را صدا کرد یا احمد « مه » گفت لبیک ، شیخ فرمود آستین را بالا بزن و این شتر را بغل کرده از راه پله به پشت بام ببر.  احمد « مه » عرض کرد یا شیخ آخر من که زورم به برکشیدن یک شتر نمی رسد ثانیاً عرض راه پله کم است و جائی برای بالا بردن شتر ندارد ثالثاً این سقف که با تیر چوبی و گِل پوشیده شده ضعیف است و توان نگهداری یک شتر را ندارد و فرو می ریزد . شیخ گفت خیلی خوب بـرو و سپس صدا زد احمد « که » ایشان گفت یا شیخ لبیک و جلو آمد و به محض دستور شیخ ، احمد « که » آستین را بالا زد و به زیر شتر برای بالا بردن آن رفت . شیخ فرمود کافی است بعد رو کرد به شاگردان و فرمود دیدید احمد « مه »  فکر می کرد من عقلم نمی رسد که یک شخص نمی تواند شتر را بالا برده و به پشت بام ببرد و با من چون و چرا نمود ولی احمد « که » چـون بـه مرشدی و خرد من ایمان داشت ، با خود فکر کرده حتماً حکمتی است که پیر این دستور را می دهد و شروع به اجرای فرمان کرد ؛ لذا حضرت حافظ می فرماید وقتی سالک گفت که سجاده را به مَی رنگین کن چون مُرید به مرشد یا رهرو ایمان دارد این کار را می کند می گویند که پیر به مقصد رسیده و به شما چیزی گفته که به عقل صحیح نمی آید حتماً از مصلحت خالی نیست . آمده است شاعر عرب زبانی به نام سَلْم که مَی خواره بوده در زمان بی پولی مصحف ( قرآن ) خود را که در منزل داشته جهت دریافت شراب نزد می فروش گرو می گذارد و به همین جهت او به سَلْم خاسر یعنی سَلْم زیان کار معروف می شود . این کار هم یعنی قرآن را گرو خرید باده گذاشتن مانند سجاده به مَی رنگین کردن است البته روح قدسی حافظ که می گویند قرآن را با چهـارده روایت از بر می خوانده بالاتر از آن است کـه به چنین عمل زشتی ایمان داشته باشـد بلکه تأکید بر اطاعت مرید از مراد خود دارد که حتماً در این دستور نادرست حکمتی است یعنی نگـران ننگین کردن نام خـود نباشیم لذا می فرماید :

« به می سجاده رنگین کن گَرَت پیر مغان گوید » مراد از پیر مغان همان موبد زرتشتیان است . مسلمانان در ایران اسلامی هیچگاه مَی نمی فروختند و کار تهیه و فروش شراب ممنوع بوده و باده توسط یهودیان ، مسیحیان و زرتشتیان ساخته و خرید و فروش می شد و بعضی از مسلمانان فقط مَی را می نوشیدند که البته آن هم از نظر اسلام حرام بوده است . در اصطلاحات عرفانی « مَی » را کنایه از جَذبۀ الهی می دانند بهر حال می و میخانه معنی عرفانی دارد و در ادبیات ایران پیر مغان معنی پیر در صوفیان ایرانی است .

 

مرا در منزل جانان چه امنِ عیش چون هر دَم      جَرَس فریاد می دارد که بَربندید مَحمِل ها :

در این بیت اشاره به ناپایداری و بی ثباتی این دنیا و موقت بودن این منزل می کند . در بعضی نسخه ها « امن و عش » نوشته شده که مرحوم دکتر ناتل خانلری « امنِ عیش » را صحیح می داند یعنی با دل راحت انسان عیش کند . حالا از آخر بیت را معنی کنیم : در گذشته مردم گروهی مسافرت می کردند که به آن قافله می گفتند و معمولاً با شتر ، اسب ، قاطر و الاغ بوده . وقتی در کاروانسرایی منزل می نمودند چون صبح زود باید حرکت می کردند جهت آماده شدن مسافران شیپور یا زنگ بزرگی ( جَرَس ) را به صدا در می آوردند که همگی بیدار و آماده حرکت شوند لذا می فرماید آمدن به این دنیا و مراحل این زندگی را گذراندن به عبارتی از کودکی به جوانی و از جوانی به پیری و سپس رفتن به سرای آخرت. عیناً مثل مسافری است که هر لحظه مسئول قافله با جَرَس هشدار می دهد که محمل ها را ببندید تا برویم . مَحمِل وسیله ای شبیه تخت است که معمولا ً برای تعادل بار شتر و مسافران دو طرف شتر دو تخت جهت آسایش در مسیر گذاشته و برای آن که از آفتاب و باد محفوظ باشند بر روی آن پوشش می بستند ولی معمولاً در این قافله ها دارا و ندار در یک چیز مشترک بودند آنکه می بایستی نظم ساعت حرکت و باراندازی را رعایت کنند و در این شعر می فرماید که بسیار خوب من در منزل جانان هستم و به من گفته اند خوش زندگی کنم ولی متأسفانه امنیتی ندارم زیرا یکدفعه می گویند جمع کن که باید برویم . کلمه « جانان یعنی کسی که وابسته به جان آدمی است و به معنی معشوق می باشد ».

 

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل       کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها :

که دنباله مضمون بیت قبلی است و می فرماید ما همانند شب تاریک در دریا با موج گردابی و هول انگیزی هستیم لذا او که در طول ساحل راحت است حال ما را نمی فهمد . خواجه حافظ علاقه ای به سفر و بخصوص دریا نداشته زیرا در سفری به هندوستان وقتی به خلیج فارس می رسد دریا طوفانی گردیده ، او مُشَوش شده به شیراز برمی گردد و به همین خاطر دل خوشی از دریا نداشته است لذا می فرماید آن کسی که در ساحل راحت باشد مسلماً حال و احوال هول انگیز شخصی که در دریا گرفتار است را درک نمی کند .

 

همه کارم ز خود کامی به بـدنامی کشید آری        نهان کی ماند آن رازی کز و سازند مَحفِل ها :

در این بیت که در اکثر دیـوان های حافظ چـاپ شده ، در آخر مصـراع اول کلمه « آخِر » آمده ولی دکتر خانلری می گوید کلمه « آری » صحیح می باشد زیرا آری یعنی مورد تائید است و تأکید می کند که درست است . خودکام و خودکامه یعنی کسی که به میل خود کارها را انجام می دهد و استبداد رأی داشته و به حرف کسی گوش نمی دهد و می گوید چون به نصایح پیر از روی خودکامگی توجه نکردم کارم به بدکارگی و بدنامی کشیده شد . آری چون رازی که از آن محفل بسازند پنهان نمی ماند . مثلی است که می گوید هر علمی که کتابت نشود ضایع می شود ، برای اینکه وقتی شفاهی باشد راوی ممکن است بمیرد یا فراموش کند درصورتیکه وقتی نوشته شود باقی می ماند . مسلماً هر سِری که دو نفر و بیشتر آن را بدانند دیگر سِر نیست و هر لحظه ممکن است فاش شود بخصوص به گفته حافظ اینکه از آن مَحفِل هم بسازند .

گویا در دوره ایشان مردم سِرها را فاش میکردند ، مفاسد زیاد و بدگوئی به دیگران و غیبت در جامعه رایج بوده است .

 

حُضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ         مَتی ما تَلقَ من تهوی دَع الدنیا و اهمِل ها :

در بیت آخر مراد از جمله « او » ذات حق یا حقیقت است یعنی هدفی است که عاشق می خواهد به او برسد ( چون شعر عارفانه است ) بهرجهت « او » به معنی معشوق و ذات حق است و « حضور » به معنی حاضر بودن است . انسان ممکن است در جائی حاضر باشد ولی دلش در آنجا نباشد . دیده ایم شاگردی در سر کلاس نشسته و ظاهراً ساکت است ولی فکرش جای دیگری است لذا او حاضر است ولی غایب محسوب می شود .

 

سعدی می فرماید :

هرگـز وجود حـاضر غـایب شنیده ای        من در میان جمع و دلم جای دیگر است

 

یا در غزل دیگر :

هم با توایم و با تو نه ایم اینت بوالعجب          در حَلقه ایم با تو و چون حَلقه بَر دَریم

 

لذا خواجه می فرماید اگر حضور می خواهی از او غایب مشو زیرا انسان اگر بخواهد به حق نزدیکی داشته باشد نباید خدا را در هیچ زمانی فراموش کند .

گویا از سخنان ابوالسعید ابوالخیر است که می فرماید که اگر شخصی زاهد در غاری مشغول عبادت شود کار مهمی نکرده . مهم آنست که کارهای روزانه و معاملات تجاری را در میان جماعت و در تماس با مردم انجام دهد ، مال و منال و قدرت حلال داشته باشد ولی به نفع اطرافیان و دوستان و در راه نیت خیر از آنها استفاده کند ؛ چنین انسانی با خداست.

قسمت دوم بیت « مَتی ما » یعنی وقتیکه ، « تَلقَ » دیدار کردی ، « مَن تَهوی » کسی را که دوست داری ، « دَع الدنیا » فرو گذار دنیا را و « اهملها » و آن را نادیده بگیر زیرا اگر کسی خدا را خواست و توانست به لقاء خدا برسد دیگر دنیا برایش ارزشی ندارد .

• همانطوریکه در مقدمه این غزل گفته شد مراد از نوشتن این مقاله آنست که معمولاً بعد از قرآن در منازل دیوان حافظ هم وجود دارد ، فکر کردم چقدر خوب است که وقتی اولین غزل حافظ را می خوانید به عظمت و وسعت فکر و حلاوت اشعار این مرد بزرگ واقف شوید البته اگر فرصتی شد غزل بسیار مهم و معروف دیگری از حافظ را طبق نظر بزرگان ادب تجزیه و تحلیل می کنیم تا خوانندگان گرامی به شأن نزول اشعار و افکار شگرف این شاعر بزرگ بیشتر آشنا شوند .

 

چاپ شده در شماره 85 مجله نرگسزار بهبهان - اسفند 97 فروردین 98

 

منبع : دروس دانشگاهی و سخنرانی ها در دانشگاه ها و سمینارها ، سخنرانی های اساتید در رادیو و تلویزیون و نوشته های اساتید ادبیات ایران