در قسمت اول این مقاله ، درباره دو بیت ابتدای این غزل توضیحاتی از کل غزل و همچنین شرح کاملی در مورد معنی جام جَم و « سویدا »که خداوند در نهاد آدمی به ودیعه گذاشته است تقریباً بصورت مفصل صحبت شد . حال قسمت دوم را با ابیات بعدی با شرح کامل توضیح می دهیم :
مشکل خویش بـَـر پیر مُغـان بـردم دُوش کُو به تـائید نظـر حـل معمّـا می کرد
دیدمش خُرم و خُوشدل قَدح بـاده به دست اندر آن آیینه صدگونه تماشـا می کرد
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم گفت آن روز که این گنبد مینا می کرد
همانطورکه قبلاً گفتیم پیر مُغان در تصوف همان پیر صوفیه می باشد . این فرد یعنی پیر ، شخصیت بسیار مهمی است . اگر تاریخ تصوف اسلام را مطالعه کنیم می بینیم در اوایل گروهی تصمیم گرفتند عُمرِ خود را به زُهد و تقوا گذرانده ، لباس پشمینه و ژنده پوشیده و تنشان را خوار نگه دارند و خود را صوفی خواندند ولی رهبری نداشتند که آنها را هدایت کند بنابراین در ابتدا رهبری به نام پیر وجود نداشت . گفته اند شاید اولین بار یحیی بن معاذ رازی در قرن دوم هجری این نظر را عنوان کرد که اگر کسی بخواهد به تصوف قدم بگذارد باید ابتدا تحت راهنمایی و تربیت شخصی با تجربه در این کار قرار گیرد لذا بعد از یکی دو قرن مسئله راهنما و مرشدی و دلیل راه یکی از عناصر مهم کار سیر و سلوک شد درصورتیکه در ابتدا چنین نبوده است . بهرجهت پیر مُغان کنایه از پیر تصوف است آنچه باید درک کرد اینست که پیر در بالاترین مقام یعنی در رأس این تشکیلات قرار دارد لذا در هر سلسله تصوف فقط یک مُرشد درجه اول دارند که او همان پیر است ولی هر کدام از این سلسله ها چندین خانقاه داشته اند مثلاً در حال حاضر سلسله های گُنابادی ، نعمت الهی ، ذهبی و غیره وجود دارند که هر کدام ده ها خانقاه در ایران و حتی در اروپا دارند . مُریدان در خانقاه زندگی می کنند چون آنها راهنما می خواهند لذا در هر خانقاه باید یکی باشد که از طرف پیر منصوب شده ، در اختیار کامل بوده ، به مُریدان ذکر دهد و مُرید تحت تعلیم باشد و آنها را دستگیری و ابتدا او را به مُریدی قبول کند . این شخص که در رأس خانقاه است را شیخ می گویند و چون در بحث حافظ این مسئله مطرح می شود باید گفت تا قرن هفتم و هشتم یعنی در دوره سعدی و حافظ مراد از شیخ مطلقاً آخوند نبوده و آنها را به عناوین دیگری همچون واعظ ، زاهد و فقیه می نامیدند .
شیخ بطور کلی اصطلاح صوفیانه است ، سعدی به درجه شیخی رسیده و مسئول خانقاه شیراز بوده که جزء خانقاه های سهروردیه است و به همین جهت او را شیخ اجل می نامیدند و از طرف بزرگان و طرفداران عُمر حَفَص سهروردی به شیخی منصوب شده بود و لذا در هر غزلی از سعدی و حافظ به کلمه شیخ بر می خوریم ربطی به اهل دین و شریعت ندارد به همین خاطر وقتی می گوید « مشکل خویش بَرِ پیر مُغان بردم دوش » واضح است که مُرید باید مشکل و سؤال را از اولیاء خود یعنی پیر بپرسد و پیر بعضی مواقع به مُرید دستور می دهد که باید فلان مسئله را حل کند ولی به علت عملکرد بد مُرید ممکن است او دچار مشکل شود که خود مرید مقصر می باشد . « در این مصرع دوش به معنای دیشب است » ولی کدام پیر ؟
آن پیری که او « به تائید نظر حل معما می کرد » یعنی اگر مشکلی بود همینقدر که پیر یک نظری می داد و یا سَری به تصحیح یا نفی تکان می داد معمّا بطور کلی حل می شد . مقصود اینکه چون ( پیر ) مَرد واصلی است ، راه سلوک را طی و به وصال رسیده و آن روشن بینی لازم را دارد لذا مسائل را به سرعت حل می کند . بعد می گوید :
دیدمش خُرم و خُوشدل قَدح باده به دست اندر آن آیینه صدگونه تماشا می کرد
قدح همان جام و از جنس چینی یا بدل چینی و به اندازه کاسه کوچک و پیاله است که بتوان آن را در دست گرفت . از نظر حافظ قدح باده همان پیمانه شراب است و البته نظیر جام می باشد با این تفاوت که جام احتمالاً از فلز است . ضمناً اغلب همیشه قدح همراه جام آمده است. در جائی خواجه می فرماید :
شعاع جام و قدح نور ماه پوشیده عُذار مُغبَچگان راه آفتاب زده
لذا جام و قدح همه جا هم اندازه و مشابه آورده شده است بهرحال می گوید « پیر را دیدم خُرم و خوشدل » که اشاره به مقامی در تصوف یعنی مقام رضا است . صوفی و عارف باید در مقام رضا باشد یعنی آنچه از جانب حق تعالی می رسد بد یا نیک بایستی به آن مطلب راضی باشد و در برابر چیزی که خداوند برای او خواسته سر تسلیم فرود آورد و دیگری مقام صبر است که صوفی در مقابل کار مثبت یا منفی باید حتماً صبر داشته باشد لذا صوفیان معمولاً مُریدان خود را به یادگیری مقام های رضا ، صبر و رازداری توصیه می کنند . مقام رضا مقامی است که انسان وقتی خوشبختی بسیار به او روی می آورد نباید دچار سرمستی و کوچک دیدن مردم و بزرگ بودن خودش گردد و اگر مصیبتی به او روی می آورد خود را نبازد و همیشه آرامش خود را حفظ کند .
اینکه می گوید « پیر را خُرم و خوشدل دیدم » پیر هم مثل بقیه مردم مشکلات و بدبختی های خود را دارد منتها تفاوتش اینست که چون راه سلوک را رفته این بدبختی را با کسی اظهار نمی کند چون به مقام رضا رسیده و به خواست خدا راضی است . قدح باده همان جام جهان بین، جام کیخسرو یا جام مَی بوده . کیخسرو هر زمان می خواست اندر آن جام تماشا کند ابتدا دو جام مَی می نوشید و بعد تماشا می کرده است . مَی به اصطلاح صوفیه به معنی جذبه حق است و آن حال جذبه که در صوفی حاصل می شود و سرمستی حال او را ، مَی می گویند و پیر قدح باده در دست داشت یعنی در حال جذبه بوده و بقول خودشان ( صوفیان ) گشایش و فتوح برایش حاصل شده بود زیرا به روشن بینی رسیده و آنچه هست و یقین است اشراف بر ضمائر می باشد یعنی اینها روانشناسان خوبی بودند و چون کارشان معالجه بیماران نفسانی بوده و با مُریدان سر و کار داشتند و هم در اثر تجربه و ممارست سریع تشخیص می دادند که نقطه ضعف مُرید مربوط به مال ، زن ، مقام پرستی و یا غیره است .
می گویند شبلی فرمانروای دماوند ادعا می کرد من خان حاکم هستم . ضمناً او مایل بود که صوفی شود . پیر به او گفت کشکول را بردار و شب ها به گدایی ( پَرسه ) برو . شب اول او رفت هنگام بازگشت کشکولش پر از سکه های طلا شده بود زیرا مردم فکر می کردند چون او خان حاکم است با دادن سکه طلا به امید روزی می شوند که شبلی چند برابر جبران کند . پیر خانقاه ، شب های متوالی او را به گدایی فرستاد بطوریکه مردم احساس کردند او واقعاَ گداست و به گدایی آمده ، تا اینکه شبی نزد پیر آمد ولی یک پول سیاه در کشکول او نینداخته بودند ، پیر به او گفت امیدوارم که باد حکومت دماوند از سرت بیرون رفته باشد و اصلاح شوی و به عدالت حکومت کنی .
بزرگان صوفی سعی می کردند این مسائل را در نظر مُریدان بشکنند تا مغرور نباشند و انسان افتاده ای گردند . ابوالقاسم قشیری مُریدی داشته به نام علی غوال که گویا شراب می خورده و بدمستی می کرده . مُریدهای شیخ پیش او آمده و بدگویی می کردند که این مُرید تو با دائم الخمر بودن و بدمستی آبروی ما را می برد ولی شیخ اعتنا نمی کند . علی غوال به کار خود ادامه می داده تا روزی یکی از مُریدان که همیشه بدخواه او بوده در راهی می رفته می بیند که علی غوال مست طافح و بدحال شده و چشمش جایی را نمی بیند بطوریکه حالش بهم خورده و خود را کثیف کرده و روی زمین افتاده است . در چنین حالی مُرید به پیر عرض می کند من که گفتم علی غوال بدمستی می کند حالا ملاحظه بفرمائید که ایشان چه حالی دارند . شیخ نگاهی می کند و می گوید بله ولی اینکه حالش خوب نیست برو کُولش کن و به منزلش برسان . مُرید چون راهی جز اطاعت نداشته مرد نجس ، بدحال و کثیف را کُول می کند و تحویل منزلش می دهد بعد از برگشت پیر به مُرید می گوید انسان با دوستان خود رفتاری نمی کند که دشمنان با آنان می کنند لذا باید مراعات دوستان خود را بکنید . این گفتار به گوش علی غوال رسیده و چنان شرمنده و متحول می شود که توبه می کند . آن مُرید هم احساس می کند که پیر یا شیخ از راه آسان گیری ، شرمنده کردن گناهکار و از طریق محبت به او و در نتیجه هدایت برای اصلاح این مُرید ( علی غوال ) اقدام کرده یعنی روشی که منظور اشراف بر ضمائر بوده است .
پیـر خانقاه احسـاس می کرد کـه عیب نفسانی هـر مُرید چیست ؟ و او را راهنمـایی می کرد .
می فرماید « قدح باده در دست داشت » . قدح باده به معنی روشن بینی و همان جام جم است به علت اشراف بر ضمائر و دانستن آنچه در ذهنش می گذرد . لذا مُرید می گوید که دوش مشکلم را بردم پیش پیر مُغان ، دیدمش خُرم و خندان قدح باده به دست و اندر آن آیینه صدگونه تماشا می کرد .
قدح باده را تشبیه می کند به آیینه . آیینه چیست ؟ آیینه آلتی است که تصویر شخصی که جلوی آنست را عیناً نشان می دهد و تشبیه پیر به آیینه آنست که تصویر حقایق را انسان در آیینه می بیند و به همین دلیل خواجه ، جام را به آیینه تشبیه کرده است و در غزل دیگری می گوید :
عکس روی تو چو بَر آیینۀ جام افتاد عارف از خنده مَی در طمع خام افتاد
این مقایسه جام به آیینه در دیوان حافظ زیاد است و بعد می گوید در آیینه صدگونه تماشا می کرد درصورتیکه شخص در آیینه معمولی یک تصویر و آنچه جلوی آیینه است را بیشتر نمی بیند .
تماشا از ریشه مَشی و به معنی با هم راه رفتن یا قدم زدن است . تماشا کردن دیدن یا دیدار با چیزی کردن است افراد یا افرادی که مقصدی ندارند و به تنهایی و یا با هم به اصطلاح امروز پیاده روی می کنند و مقصد اصلی آنها گفتگوی با همدیگر یا دیدن مناظر است می باشد . در اینجا خواجه می گوید صد گونه تماشا می کرد که البته صد قید کسرت است و منظور اینکه بسیاری از مسائل را در جام می دید :
دیدمش خُرم و خُوشدل قَدح باده به دست اندر آن آیینه صدگونه تماشا می کرد
این بیت مفهوم عرفانی است و مراد خواجه از اندر آن آئینه صد گونه تماشا می کرد عقاید و معارفی است که در دل عارف منعکس می گردد .
در بیت بعدی می فرماید :
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم گفت آن روز که این گنبد مینا می کرد
از پیر می پرسد که خداوند این امانت را کی در دل آدمی به ودیعه گذاشت ؟ گفت همان زمانی که آسمان مینا را آفرید .
مینا نوعی ماده آبی رنگ شبیه شیشه است که زرگرها جهت تزئین زینت آلات گران بها بکار می بردند . بهر جهت مینا براق و آبی رنگ است و به همین دلیل رنگ آسمان را به مینا تشبیه می کنند لذا به آسمان می گویند مینا و البته احادیث بسیار است که خداوند هستی را آفرید و سرانجام آدم را بوجود آورد و نیز در قرآن سوره بقره خداوند به ملائکه می فرماید من قصد دارم یک جانشین و خلیفه برای خودم خلق کنم و در روی زمین قرار دهم که این جانشین و خلیفه « آدم » بود . در این باب با ملائکه بسیار بحث شد و خداوند فرمود آنچه من می دانم شما نمی دانید و بعد می فرماید خداوند تمامی نام ها را به آدم آموخت یعنی این معلومات و اطلاعات انسان را صوفیان « الهی » تلقی می کنند و می گویند این لطف الهی است که خداوند به نوع بشر ارزانی داشته . در مصرع « گفت آن روز که این گنبد مینا می کرد » مقصود همان روزی که طرح خلقت عالم را ریخت این امانت ( سویدا ) را در دل آدم به ودیعه گذاشت که الباقی تفسیر و تحقیق در مورد این غزل را در قسمت سوم انشاءا... توضیح خواهیم داد .
منبع : دروس دانشگاهی و سخنرانی ها در دانشگاه ها و سمینارها ، سخنرانی های اساتید در رادیو و تلویزیون و نوشته های اساتید ادبیات ایران