بحث محققان ادبیات ایران درباره مهمترین و معروف ترین غزل خواجه حافظ شیرازی - قسمت سوم

 

در قسمت دوم ، شما را با سه بیت دیگر از مهمترین غزل های خواجه حافظ آشنا کردیم و در این مقاله با شرح سه بیت آخر تفسیر محققان را درباره این غزل بصورت نسبتاً کامل به پایان می بریم .

 

گفت آن یـار کـَزو گَشت سَـرِ دار بلنــد       جُرمش این بود که اَسرار هویدا می کرد

فیض روح القـُدس ار بـاز مـَدد فرمایـد        دیگران هـم بکنند آنچه مسیحا می کرد

گفتمش زُلف چه زنجیر بُتان از پِیِ چیست      گفت حـافظ گله ای از دل شیدا می کرد

 

منظور از « آن یار » اشاره به حسین بن منصور حلاج است . قبلاً در مورد دار به معنی درخت توضیح دادیم و در این بیت اشاره می شود که حلاج را دار زدند که البته او را قطعه قطعه هم کردند و سوزاندند . جمله « سـَـرِ دار بلند » یعنی این حلاج نبود که سر دار بلند شد بلکه افتخاری برای دار بود که حلاج را به آن دار بزنند لذا او بود که دار یا درخت را سربلند کرد . صلیب حضرت مسیح دو قطعه چوب است که تا بحال میلیون ها نمونه « تمثال » از آن را به صورت صلیب ، مسیحیان بر گردن می آویزند ، آن قطعه چوب با شکل صلیب شرفی نداشته و ندارد بلکه بدین منظور این جسم و شکل آن مَرتَبَت پیدا کرد که حضرت مسیح را به آن دار زدند و بدینوسیله سربلند و پُر آوازه شد و مقدس گردید .

مسئله رازداری هم در تصوف و هم در فتوت بسیار مسئله مهمی می باشد اولاً که در مراحل سلوک ، افرادی هستند که تا مراحل و درجاتی بیشتر نمی توانند طی کنند به عنوان مثال هر وزنه برداری رکورد خود را دارد مثلاً دویست کیلوگرم اگر مقداری به آن افزوده شود از بلند کردن آن ناتوان خواهد بود زیرا ظرفیت نیروی او همان رکورد اوست ( مثال فیزیکی ) .

ظرفیت باطنی اشخاص هم همینطور است . یک عده از افراد ظرفیت و تحمل شنیدن بعضی مطالب و مسائل را دارند و عده دیگر ندارند بنابراین اگر کسی در سیر و سلوک به مرحله ای رسید و پیر مطالب و اَسراری را به او گفت نباید او به مُریدی تازه وارد آن اَسرار را فاش کند چون ممکن است جان خود را به خطر بیاندازد و به همین دلیل است که در تصوف به نگهداری راز بسیار سفارش شده است . حسین بن منصور حلاج گفت « لیس فی جُبَتی سوی اللّه » یعنی در قبای من هیچ چیز جز خدا نیست . منظور او آنست که حسین بن منصور حلاجی در میان نیست و همه وجودم در ذات حق فنا شده است و هرچه هست اوست . این مطلب را بسیاری گفته اند و مشکلی پیش نیامده مثلاً خواجه حافظ می فرماید :

 

ندیم و مطرب و ساقی همه اوست                         خیـال آب و گل در ره بهـانه

 

و یا

چنان پُر شد فضای سینه از دوست                        که فکر خویش گم شد از ضمیرم

 

ولی حسین بن منصور حلاج در زمانی که هزاران طرفدار داشت و حکومت می ترسید مُریدان حلاج در شهر آشوب به پا کنند . کلمه « یا اَن الحَق » را که می گفت دشمنان شایع کردند که او دعوی خدایی می کند و او نجس و مُلحد است و فتوا دادند که حلاج واجب القتل می باشد حتی خلیفه وقت هم نمی خواست او کشته شود ولی وزیری که از نظر سیاسی با او خصومت داشت آنقدر حکومت و مردم را تحریک کرد و ترساند تا او را به دار آویختند.

بهرحال خواجه می فرماید حلاج جرمش این بود که اَسرار هویدا می کرد . این اَسرار خیلی اَسرار مگویی نبود ولی در آن زمان این سخنان از زبان حلاج در میان مردم عادی و در ملأعام نباید جاری می شد و وقتی این مطالب از زبان او گفته شد باعث گردید که سرش را به باد دهد و این مسئله که خواجه حافظ اصرار دارد که اَسرار را نباید هویدا کرد همین است . پیران در تصوف خیلی به این موضوع حسایت دارند و فقط به مُریدان خیلی نزدیک خود مسائل و اَسرار را می گویند بدیهی است اگر اَسرار خود را به مُرید تازه بگویند ممکن است او سَرِ پیر را بِبُرد .

گویا حدیثی از رسول اکرم داریم که فرمود آنچه که سلمان فارسی می داند اگر ابوذر می دانست حتماً کافر می شد هرچند ابوذر از صحابه نزدیک و عزیز پیامبر اسلام و می گویند راستگوترین مرد عرب بوده است .

این مطلب بدین معنی است که ابوذر ظرفیت این حرف ها را نداشت و فکر می کرد که اگر چنین مطالبی در دینی باشد آن دین باطل است . منظور خواجه در این بیت بازگو کردن دار زدن و عیب جویی از حسین بن منصور حلاج نیست بلکه نصیحت به زنده ها و بخصوص در زمانی که او زندگی می کرده است می باشد . بیت بعدی :

 

فیض روح القُدس اَر باز مَدَد فرماید                 دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد

 

این بیت در رابطه با داستان حضرت مسیح است . اول باید بدانیم که نام او مسیح نبوده و نامش یَسُوع ناصری است چون اهل شهر ناصره در سرزمین فلسطین بوده است معمولاً پیامبران و بزرگان را به نام اصلی نام نمی برند بلکه لقب آنها را با احترام بیان می کنند مثلاً به حضرت محمد (ص) ، پیامبر اکرم ، رسول اکرم یا نَبی اکرم می گویند .

مسیح یعنی مَسحْ و یا تعمید داده شده که می گویند حضرت یحیی گویا از بستگان حضرت عیسی بوده که پس از غسل تعمید او را مسیح نامیدند . اما در زبان های اروپایی کلمه ای داریم بنام مِسی به معنی موعود که اغلب مذاهب رایج چنین شخصی را دارند مثلاً در شیعه اثنی عشری فرزند امام حسن عسکری (ع) یعنی حضرت مهدی را موعود می دانند درصورتیکه در شیعه هفت امامی ( اسماعیلیه ) چنین اعتقادی ندارند و موعود آنها شخص دیگری است و اهل تسنن معتقدند موعود در آخرالزمان حضرت مسیح می باشد یا زرتشتی ها سوشیانت را موعود خود می دانند .

بهرحال مسیح ، مسیح ها و یا مِسی لقب حضرت عیسی (ع) است . حضرت مسیح بی پدر به دنیا آمده و روح القُدس ( حضرت جبرائیل ) در مریم دَمی در دَمیده بود و او بدون اینکه مردی را ببیند آبستن شد و می گویند حضرت مسیح در شکم با مادرش حرف می زد ولی به حضرت مریم سفارش شده بود که روزه سکوت بگیرد و جواب شایعات و بدخواهان را ندهد تا بچه به دنیا بیاید و فرزندش خود جواب آنها را بدهد لذا وقتی حضرت مسیح به دنیا آمد شروع به سخن گفتن نمود و حتی در قرآن کریم آمده است وقتی حضرت عیسی (ع) به دنیا آمد سخن گفت و فرمود من را خداوند به پیامبری انتخاب کرده است .

یکی از معجزات او اینست که پیشه اش رنگرزی بوده و یک خُم رنگرزی بیشتر نداشته است ولی هر پارچه ای که سفارش رنگ به ایشان داده می شده را در آن خُم کرده و به همان رنگ که مشتری می خواسته رنگین می شده ، معجزه دیگر اینکه از گِل پرنده ای درست کرد و در آن دمید که پرواز نمود که همان خفاش است و به مرغ عیسی نیز معروف می باشد علاوه بر اینها کور مادرزاد و آنهائیکه بدنشان لک و پیس داشت و در آن موقع بیماری هایی لاعلاج بودند را درمان می کرد و مرده را زنده می نمود . در قرن هفتم و هشتم اهل تصوف و اصولاً سُنی مذهبان همه چیز را مربوط به لطف الهی می دانستند یعنی خداوند وقتی انسانی را به بهشت می برد تنها مربوط به عبادت او نیست بلکه به لطف الهی بستگی دارد زیرا خداوند خالق است و هر کاری که صلاح می داند انجام می دهد به عنوان مثال ممکن است شخصی در تمام عمر خود گناه کرده باشد ولی به لطف الهی در آخر عمر توبه کرده و متحول شود و لذا خداوند او را بخشیده و وارد بهشت می شود . آنها عدل خداوند را آنطورکه ما شیعیان معتقدیم قبول ندارند و می گویند در این دنیا ما با خرد خود عدل خداوند را نمی توانیم بسنجیم البته او رحمان و رحیم است ولی هرچه بخواهد خواهدشد . در این مورد هم خواجه می فرماید :

 

گناه اگر چه نبود اختیار ما حافظ                  تو در طریق اَدب باش گُو گناه من است

 

بنـابرایـن نیـک و بـد هـرچه در عـالم است فیض حـق می بـاشد و لطف الهی است لـذا می فرماید :

 

فیض روح القُدس ار باز مدد فرماید               دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد

 

و خلاصه حافظ در بیت آخر می فرماید :

گفتمش زُلف چه زنجیر بُتان از پی چیست        گفت حافظ گله ای از دل شیدا می کرد

 

شیدا یعنی دیوانه و در قدیم دیوانه را زنجیر می کردند . گویا در کرمانشاه هم هنوز به دیوانه می گویند شیت پس دل شیدا یعنی دل دیوانه و در زبان عبری شوته و فکر می کنم بهبهانی ها هم شُوت می گویند و زُلف هم قبلاً گفتیم قسمتی از مو که اطراف گوش آویزان می کنند و زیباترین آن زُلفی است که چین و شکن و پیچ و خم داشته باشد .

می گوید از پیر پرسیدم علت آنکه حافظ از دل دیوانه خود گله مند است چیست ؟ فرمود این زُلف را که مانند زنجیری است آفرید تا دل او را زنجیر کند . جمله زُلف و زنجیر در غزلیات حافظ زیاد است .

خواجه در مدح شاه یحیی ( پادشاه شیراز ) می فرماید :

 

ای که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی       سقف کردی سایه ای بر آفتاب انداختی

و از بـرای صید دل در گردنم زنجـیر زُلف       چون کـَمند خسرو مالک رقاب انداختی

 

یا جای دیگر می فرماید :

دل دیوانه از آن شد که پذیرد درمان                    مگرش هم ز سر زُلف تو زنجیر کنم

 

در این بیت آخر حافظ مطالب را از حال و هوای عارفانه تا اندازه ای برای تنوع به عاشقانه می آورد .

در این غزل چون از مهمترین غزل های حافظ است توضیح بیشتر و در سه قسمت تشریح شد تا خوانندگان به اصطلاحات و کلماتی که در این غزل آمده و در بیشتر غزل های حافظ نیز هست مانند جام جم ، دل ، سویدای دل ، پیر مغان ، دوش ، خرم و خوشدل ، صوفی ، قدح و جام ، جام کیخسرو ، آئینه ، تماشا ، جام جهان بین ، مینا ، دار ، اهمیت اَسرار در صوفیه و فاش نکردن آن ، فیض ، روح القُدس ، مسیح ، لطف الهی ، زنجیر زُلف و شیدا آشنا شده و به رمز و راز اشعار خواجه تا اندازه ای واقف گردند .

در خاتمه لازم به یادآوری است با تحقیقاتی که ما امروزه در فیزیولوژی بدن انسان داریم همچنین به نحوه شروع آفرینش از نظر علمی واقفیم می دانیم که دل یعنی همان قلب تلمبه ای است که به علت تحریک تجمعی سلول هایی در قسمتی از قلب ( به اندازه پشت ناخن ) خون را به تمام نقاط بدن می رساند و باعث حیات انسان و حیوان می شود و قدما چون بر اثر همه حرکات ناگهانی مانند ترس ، خبر خوب یا بد و اتفاقات ناگهانی تپش قلب تغییر می کرد لذا مرکز همه مسائل انسان را دل می دانستند و بخصوص صوفیان مرکز همه اَسرار و کردار و خوبی و بدی انسان را هنوز در دل می دانند که خود نظریه ای است محترم و عرفای ما بدین جهت این عضو و محتوای آن یعنی سویدای دل را با اهمیت ترین راز آفرینش می نامند. البته اینکه انسان را به صفات الهی که معتقدند خداوند در نقطه ای از دل به ودیعه گذاشته و باید آن را پیدا کرد و انسان را سفارش به اجرای آن صفات می کنند بسیار نیکوست چون آدمی را به راه راست هدایت کرده و به نظم آفرینش اهمیت می دهد و هم اجرای آن انسان را از حرص و طمع و اعمال بد منع و به اجرای صفات والای انسانی تشویق می نماید .

اخیراً دانشمندان کشف کرده اند اسکن مغز در زمان فعل و انفعالات به رنگ های زرد و قهوه ای نشان داده می شود . در شرایط عادی قسمت زرد بیشتر و فقط لکه هایی از رنگ قهوه ای وجود دارد ولی اسکن در شرایط آرامش ، خوشی و رضایت واقعی قسمت قهوه ای بصورت یک نوار متصل و بزرگتر دیده می شود لذا دانشمندان با تحقیق ثابت کرده اند آنهائیکه به مقام رضایت رسیده اند در حالت خوشی ، عبادت ، دعا نیز این حالت را دارند و زندگی طولانی تری بطور متوسط خواهند داشت . جالب اینجاست آنهائیکه به ریا ، عبادت و دعا می کنند و اعتقاد قلبی ندارند لکه قهوه ای آنها در این حالت هیچ فرقی ندارد یعنی رضایت باید کاملاً طبیعی و از روی خلوص نیت باشد .

 

منبع : دروس دانشگاهی و سخنرانی ها در دانشگاه ها و سمینارها ، سخنرانی های اساتید در رادیو و تلویزیون و نوشته های اساتید ادبیات ایران