عقل مادرزاد کن با دِل بدَل تا یکی بینی اَبد را با اَزل
تصوف بطور کلی یک مکتب تربیتی است . بزرگان و محققان امروزی سفارش می کنند سعی کنید پایتان نلغزد و به آنهایی که ادعای پیری و مرشدی می کنند نَگْروید لذا توصیه می شود جوانان ما به تشکیلات رسمی صوفی گری نپیوندند و همین قدر که کتاب های مربوط به عرفان را بخوانند و بدانند و بفهمند کافی است زیرا آنهایی که امروز ادعای رهبری در صوفی گری می کنند معلوم نیست صلاحیت این کار را داشته باشند بعلاوه شما نباید به طرف آنها بروید بلکه آنها باید شما را به طرف خود بکشند . اگر شخص مدعی یک صوفی واقعی است باید مثل مغناطیس شما را جذب کند بطوریکه شما چاره ای جز تسلیم نداشته باشید . پیشنهاد می شود به هر جهت به سرتان نزند که به خانقاه رفته و یا درویش ، خرقه پوش و تارک دنیا شوید .
هدف اصلی صوفی ، انسان شدن و متخلّق شدن به اخلاق ملکوتی و برخاستن از سر خوی حیوانی است . در تصوف اگر دو نفر با هم دعوا کرده و گلاویز گردند و یکی دیگری را بزند به آنکه مظلوم واقع شده می گویند که یک ظرف شیرینی گرفته و جلوی ظالم تعارف کند و ضمن عذرخواهی از او بخواهید که از شیرینی بخورد . در این عمل یک راز خیلی لطیف معنوی نهفته است . سَمبلیک وار این حرکت مظلوم با ظالم بدین معنی است : ای برادر که به من ظلم کردی ، چه ریاضت ها که در خانقاه کشیده ای ، شما جارو کشی ، سقایی و چله نشینی کرده بودی و به علت حرکت من کاری از سر خوی حیوانی نمودی و نتوانستی به نفس خود تسلط یابی و چون من باعث شدم که زحمات چندین ساله ات از بین برود بنابراین مظلوم واقعی تو هستی ! لذا از تو معذرت می خواهم .
اصل مطلب صوفی خدمت ، خویِ فرِشتگی به دوستی کردن ، از سر گناه دیگران برخاستن و عیب نفس خود را زدودن است.
برای رسیدن به این روش حساب و کتابی نیست که بتوانیم با ماشین حساب کنیم که این کار صرف می کند یا نه ، انجام دهیم یا ندهیم و برویم یا نرویم ؟
شما فکر کنید یک مورچه بخواهد از اصفهان به تهران برود مسلماً امکان ندارد زیرا حتماً در راه تلف می شود ولی اگر همین مورچه از اتفاق در یک ماشین بیفتد که به تهران می رود نه تنها محال نیست بلکه در زمان 6 تا 8 ساعت به مقصد می رسد لذا می گویند عشق راه طولانی و نشدنی را کوتاه می کند و راه بُر است و همه مسائل را برای شما سهل و آسان کرده و موانع را از سر راه برمی دارد مثلاً اگر عشق به درس خواندن داشته ولی وقت اندکی برای مطالعه داشته باشید از ساعت خواب خود کم کرده و یا اگر فاصله محل تحصیل با منزل زیاد باشد و نتوانید با ماشین بروید با دوچرخه می روید چون عشق به درس خواندن دارید و با این عشق همه موانع را پشت سر می گذارید .
البته همیشه راه و روش صوفیانه خردمندانه نیست مثلاً پسر و دختری عاشق هم می شوند وقتی شما علاقه آنها را به همدیگر می بینید تعجب می کنید چون به هم نمی خورند ، سواد و کمال آنها یکی نیست همچنین خانواده آنها نیز هم فرهنگ نیستند لذا از نظر ما عشق آنها عاقلانه نیست ولی آنها هیچ توجهی برای این مسائل ندارند و به همین جهت شاعر می فرماید :
می روم تا عِنان بر گیرم کنم از دست ماهـرویان داد
عقل گوید مرو که نتوانی عشق گویـد هر آنچه باداباد
اگر در کار تربیت به بال و پر عشق مجهز بوده و عاشق باشی آنچه باید در سال ها بطور عادی به آن برسی با بال و پر عشق در مدت کمی به آن خواهی رسید یا اینکه در مورد سالِکان می گویند سالک مجذوب ( یک گروه خاص هستند ) اینها حال و روز خود را درست نمی فهند ، دیوانه وضع و شوریده رنگ هستند مثلاً دکان خود را یک دفعه به تاراج می دهند یا سر به بیابان می نهند . در داستانی مولانا می گوید روزی به بازار رفته تا یکی از یاران نزدیک خود یعنی صلاح الدین زرکوب که کارگاه طلاسازی داشته را ببیند . صلاح الدین وقتی می شنود که مولانا با عده ای به بازار آمده به استقبال او رفته و وقتی بهم می رسند با بقیه به رقص سماع و پایکوبی می پردازند . آنقدر صلاح الدین منقلب می شود که به مردم می گوید به میمنت ورود مولانا به دکان من بروید و هر چه طلا دارم بین هم تقسیم کنید .
صوفی همیشه عقل را البته نه عقل کُل بلکه عقل حسابگر و کاسب کارانه را قبول ندارد و آن را کنار می گذارد .
مولانا می فرماید :
پای استدلالیان چوبین بود پای چوبین سخت بی تمکین بود
آزمودم عقل دوراندیش را بعد از این دیوانه سازم خویش را
بنابراین در تمامی تعلیمات صوفیانه تأکید می شود سعی کنید راه را با عشق طی کنید زیرا وقتی راهی را با عشق می روید همه مشکلات حل می شود ، زحمت کشیدن هم آسان می گردد ولی درصورتیکه عشق در کارتان نباشد وقتی کار مشکل شد خسته شده و ادامه کار را رها می کنید به همین دلیل است که عطار در شعر شروع مقاله می فرماید « عقل مادرزاد کن با دل بَدل » . تغییرات احساسی یعنی وقتی ما می ترسیم ، خشمگین یا عاشق می شویم ، اینها را عواطف می نامند ، عوام آن را احساسات می گویند ولی احساسات مربوط به حِس است و نام علمی احساس همان عاطفه است .
قُدما چون می دیدند وقتی عالم عاطفی فرد تغییر می کند تغییراتی در قلب بوجود می آید (ضربان قلب بالا یا پایین می رود) مرکز همه عواطف را دل می دانستند و به همین دلیل می گفتند مغز فقط مرکز تخیّل و توهُم است .
همچنین تمام صفات پسندیده را در دل می دانستند و آن را مرکز می پنداشتند و می گفتند تمام عواطف مانند خشم ، کینه ، کفر ، ناسپاسی و همه صفاتی که جنبه عاطفی دارد در دل می باشد بخصوص معتقد بودند نقطه کوچک سیاه رنگی در دل آدمی است بنام « سُویدا » که مرکز تمام عواطف و احساس بشر است و در تمام عالم هیچ چیزی اسرارآمیزتر و مهمتر از این نقطه سیاه یعنی « سُویدا » خداوند خلق نکرده است و این که می گفتند و می گوئیم خدا در دل هاست باز مربوط به « سویدا » می باشد . در این مورد سعدی شیرازی می فرماید :
به جهان خُرم از آنم که جهان خُرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
و در آخر این غزل می فرماید :
نه فلک راست مُسَلم نه مَلَک را حاصل آنچه در سِر سُویدای بنی آدم از اوست
بنابراین صوفیان و عارفان به عقل کاری نداشته و عقل را کارافزار ، فاسدکار و گرفتاری زیاد کن می دانستند بنابراین در مصرع اول شعر عطار که در شروع مقاله آمده « عقل مادرزاد کن با دل بدل » یعنی عقل کاسب کارانه را رها کن و سراغ عشق و عواطف برو که مرکز آن در دل است و بعد می فرماید « تا یکی بینی اَبد را با اَزل » تا برای تو اَبد و اَزل و همه چیز روشن شود .
خَه خَه ای دُراج معراج اَلـَست دیده بر فرق بلا تاج اَلـَست
یعنی اینکه مانند پرنده به آسمان پرواز می کنید و تاج شرف انسانی بر سرت گذاشته می شود . خداوند می فرماید :
اَلـَست برَبکُم ......... قالُو بلی ... یعنی آیا من خدای شما نیستم و بنی آدم جواب می دهند هستی ( بلا ) .
برای اَلـَست و بلا خیلی در میان صوفیان بحث شده و می گویند « فطرت توحید » حدیثی است که در گلستان سعدی آمده که هیچ مولودی یا زاده شده ای نیست مگر آنکه بر فطرت توحید زاده شده است . خداوند تاج شرف بر سر آدمی نهاده و تاج اَلـَست و شَرف و انسانیت را بر سر آدم گذاشته که بر سر هیچ موجود دیگر نیست و فقط انسان مورد خطاب خداوند است .
چون اَلـَست عشق بشنیدی به جان از بلای نَفْسْ بیزاری سِتان
( که بلای مصرع دوم معنی بلی نمی دهد بلکه به معنی بدبختی و بیچارگی است )
وقتی که اَلـَست عشق را با جانش شنیده در حقیقت عاشق خیر ، کمال ، صواب ، خدمت و شفقت شده هرگونه کینه ، نامردی و دروغگویی را در خود می کُشد . او عاشق صفات الهی است پس او به پیمان اَلـَست عمل کرده است . اگر کسی موفق باشد که خود را پاک کند و خود را از آلودگی های نفسانی و جسمانی تصفیه کند این در حقیقت اَلـَست را صد در صد جواب بِلا ( بلی ) را داده است . در راه عشق وقتی عشق اَلـَست را قبول کرده دیگر از بلای نفس بیزار شده یعنی دیگر به نفست نَه گفته ای :
نفس اَژدرهاست او کی مُرده است از غم بی آلتی افسرده است
در قصه ای مولانا می فرماید :
معاویه خوابیده بود و وقت نماز قضا می شد ابلیس او را از خواب بیدار کرد . معاویه نماز را بجای آورد ولی از ابلیس پرسید تو برای گمراه کردن بنی آدم آمده ای چرا مرا برای خواندن نماز بموقع بیدار کردی ، این خلاف رسالت توست ؟ ابلیس گفت اگر می خوابیدی و نمازت قضا می شد از خدا آمرزش خواسته و با آه و ناله توبه میکردی چون ثواب درخواست پشیمانی و بخشش از خداوند بیشتر از نماز بموقع بوده تو را بیدار کردم که کمتر ثواب ببینی.
غزّالی در کتاب احیاء و علوم که در قرن هفتم از عربی به فارسی ترجمه شده چهار رکن دارد که رکن سوم و چهارم آن در مورد مُهلکات و منجیّات است قسمت بسیار مهم این کتاب آنجاست که در مورد ریا بحث می شود که اگر انسان کار خوب و خیرات کند ولی برای تظاهر باشد ریا محسوب شده و گناهش از ثوابش بیشتر است ولی اگر شخصی کار خیر نماید ، به مردم کمک کند و کسی پیدا کند که با او در رقابت باشد و بیش از او عمل خیر انجام دهد اگر فرد اولی خوشحال شود عملش درست است و آفرین دارد ولی اگر بگوید بعد از من و برای چشم و هم چشمی و برای زمین زدن من این کار را کرده ثوابش باطل است و اگر عمل بیشتر و بالاتر رقیبش او را خوشحال کند و بگوید چون من باعث شدم که ایشان هم به راه خیر بیاید خوشحالم و از او تمجید کند عمل خودش ثواب است و ریا نیست .
به همین دلیل نفس آدمی حتی شخص زاهد را هم فریب می دهد ، حافظ می فرماید :
دَر میخانه بِبَستند خدایا نپسند که در خانه تَزْویر و ریا بگشایند
مسئله ریا خیلی پیچیده است و به این سادگی نیست زیرا ممکن است شما فرد خوبی باشید ، عمل خیر زیاد انجام دهید و عبادت کنید بطوریکه هیچ کس باخبر نشود و بهر جهت از روی خلوص نیت باشد ولی اگر در مجلسی وارد شوید جلوی شما بلند نشدند و به شما اعتنا نکردند اگر شما در دل خود بگوئید پس مگر مرا نشناخته اند که چه مرد زاهد ، خیّر بزرگی هستم نفس خودخواهی ، شما را به ریا کشانیده و کلیه عمل های خیر شما مورد رضایت خداوندی نیست .
انسان باید از نفس بیزاری کند و به سوی فلاح و کمال پیش برود ولی در صورت لغزش حتی اگر خودش خبر نداشته باشد آن هم ریا است و به همین دلیل است که در تصوف می گویند باید خود را به پیر یا مرشد سپرد چون ممکن است پیر تشخیص دهد که عملیات خیر یک مُرید با لغزش باشد اگر پیر گفت حتی کار خیر نکن مثلاً برای زلزله زدگان نه خودت کمک کن و نه از دیگران بخواه که کمک کنند حتماً می داند و مطلع است که شخص کار خود را برای ریا انجام می دهد و به سوی نفس منحرف می شود و صید این نوع کارها خواهد شد .
به کوی عشق منه بی دلیل راه قدم که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد
( دلیل همان راهنما یا پیر می باشد )
رابطه عرفان و اسلام
آنچه مسلم است عرفا و صوفیه ، اصول و مبانی عقاید و اعمال خود را بیشتر با « تأویل » ظواهر کتاب و سُنت با اسلام تطبیق می دهند .
فی المثل از حدود 407 آیه قرآن در تائید مبانی و اصول خود بهره می گیرند که مفهوم آنها مستقیم و غیرمستقیم با آن مبانی و اصول تطبیق می گردد و گاهی با عنوان کردن مسئله « باطن قرآن » از آیات بیشتری هم می توانند بهره گیرند. صوفیه تأویل خود را بیش از آنکه به اجتهاد شخصی نسبت دهند مُوهِبتی می دانند که خداوند بر دل ایشان ارزانی داشته است . صوفیه در اظهارات خود عقیده دارند که معانی باید بر اساس تأویل و تغییر خاصی دَرک شود که مستلزم روشنایی و صفای خاص باطن است و این روشنایی و صفای باطن حاصل بحث و درس نبوده بلکه نتیجه عمل ، مجاهده و ریاضت است و از آنجا که مردم از لحاظ عمل در مراتب مختلفی قرار دارند روشناهای حاصل از عمل هم در افراد مختلف متفاوت است و لازمه آن تفاوت درک و بهره گیری افراد است از یک حقیقت قرآنی ، بنابراین تأویل یک حقیقت و باطن یک آیه است در عرض ظاهر آن نیست بلکه در طول آن واقع شده و این طول ، درجات و مراتب بی شماری دارد که هر کس نسبت به حال و کمال خود به مَرتبه ای از آن مراتب نائل می گردد و مراتبی هم هست که شاید هیچ یک از انسانها به آنها نتوانند برسند .
با توجه به توضیحات بالا موضوع اختلاف در مستنبطات اهل حقیقت به سادگی قابل توجیه است . چنانکه ابونصر سراج طوسی در این باره می گوید: ایشان ( اهل حقیقت ) نیز در مستنبطات خود همانند اهل ظاهر اختلاف دارند با این تفاوت که اختلاف اهل ظاهر منجر به حکم غلط و خطا می گردد اما اختلاف در علم به باطن به حکم غلط نمی انجامد چون به فضائل ، محاسن ، مکارم ، اصول ، اخلاق ، مقامات و درجات مربوط است که هر کسی از لحاظ و جهت وقت و حال و وَجد خود سخن می گوید و از اظهارات ایشان هر یک از اهل طاعات و ارباب قلوب و مریدان و محققین به نسبت تفاوت و اختصاص و در جانش بهره می یابد . بنابراین هر چند سخنان ایشان مختلف است چنانکه اوقات و احوالشان نیز مختلف باشد اما همه زیبا و نیکو است و هر سخنی از ایشان اهلی دارد که شایسته آن سخن است و از آن فایده و نعمت و رحمت می یابد.
باز برمی گردیم به شعر عطار در منطق الطیر :
چون اَلَست عشق بشنیدی به جان از بـلای نفــسْ بیـــزاری ستـــان
مَرحبـا ای عندلیب بــاغ خـوش ناله کن خُوش خُوش ز درد و داغ عشق
آوای مرغان و بخصوص بلبل برای پرندگان نَر است نه برای گُل . انسان ها همیشه و در همه فصول می توانند مسائل جنسی و زاد و ولد داشته باشند ولی حیوانات و پرندگان در فصل خاصی جفت گیری می کنند و همیشه این حالت را ندارند و این سروصدای آنها که گاه آواز خوش الحان است برای جلب پرندۀ ماده و در دوره جفت گیری می باشد و در شعر بالا بلبل نَر ( عندلیب ) با ندایی خوش از داغ عشق ماده خویش می نالد.
حَلق داودی به معنی برگشای خَلقْ را از لحن حَلقت رهنمای
داود پیامبر دو معجزه داشت یکی لحن خوش که گویند تابحال نظیر نداشته است و به هر آواز خوان معروفی که خیلی خوش می خواند می گویند صوت داودی دارد .
دومین معجزه داود را گویند با فشردن آهن در دستانش آن را نرم می کرده و مفتول نازک می ساخته ( اصولاً شغلش زره سازی بوده است ) و حلقه های مفتول آهنی جهت زره درست می کرده است . اگر جنس مفتول از فولاد خوب و حلقه ها کوچک باشد زره در مقابل شمشیر و حتی تیر مقاوم خواهد شد ماننده زره سیاوش که در مقابل ضربه تیر و شمشیر مقاوم بود و او را روئین تن می گفتند زره با حلقه های تنگ داودی به تن داشت البته باید زیر زره خفتان باشد که معمولاً از ابریشم است که هم از انتقال گرمای آهن به بدن جلوگیری می کند و هم شمشیر به آن کارگر نیست و نخ محکم و نرمی دارد ولی تیر در آن اثر می کند . رستم هم خفتانی از ببرِ بَیان داشته و می گویند زره او زره داودی بوده است . داود در تورات ، پادشاه بنی اسرائیل بود که پسرش نیز سلیمان از طرف قوم بنی اسرائیل پادشاه خوانده می شده و از بابت حِشمَت و تسلط بر اُمت خود به داود برتری داشته است .
استاد فروزانفر معتقد بود که اَبای پیامبری را اسلام و قرآن بر تن داود و سلیمان کرد زیرا در کتاب های عتیق ، آنها را پادشاه می خواندند . داود سرداری به نام هُوریانا داشت که دارای زن بسیار زیبایی بود . داود عاشق زن هُوریانا می شود و برای آنکه از چنگ او خلاصش کند او را به جنگی بزرگ مأموریت داده تا کشته شود و زن او را بگیرد فوراً دو مَلَک به شکل آدمی به داود مراجعه و از او خواهش کردند که در مورد اختلاف آنها حکم بدهد گفت شرح دهید اولی در لباس مظلوم توضیح داد که این مرد یکصد گوسفند سیاه و سفید و دو رنگ دارد و من فقط یک بره دارم و چون قدرت دارد می خواهد همان یک گوسفند را هم از من بستاند می خواهم جلوی این کار را بگیری . داود دستور می دهد که مرد ظالم از گرفتن گوسفند مظلوم صرفنظر کرده و او را حتی تهدید می نماید بعد دو مرد به او گفتند پس چرا خودت ظلم می کنی که یکصد زن در حرمسرا داری ولی به زن سردارت چشم داری و می خواهی برای به دست آوردن آن زن شوهرش را بکشی ؟ داود فهمید نفس بر او چیره شده ، مدتها ناله و زاری و طلب آمرزش کرد و از خدا خواست که از گناه او بگذرد و او را مورد بخشش قرار دهد و از این عمل بد خود را دور نگهداشت لذا عطار در این مورد می فرماید :
خَه خَه ای طاوس باغ هَشت دَر سوختی از زخم مار هفت سر
صحبت این مـار در خونت نکن از بهشت عـدل بیرونت نکن
*( هشت دَر به معنی بهشت است و هفت سَر قصه اژدهایی است که بعضی می گویند هفت سَر داشته است ) .
این بیت به طاوس که پرنده خوش خط و خال بوده ولی دارای پاهای زشتی است اشاره می کند زیرا وقتی طاوس می خواسته به بهشت برود ماری که شیطان را در حلق داشته به پای او می پیچد و طاوس مار و شیطان را هم با خود به بهشت می برد لذا خداوند پای طاوس را زشت و مار را دارای نیش زهرآگین با غذای گِل آفرید چون به شیطان کمک نمودند .
چون عطار یکی از صوفیان و عارفان بزرگ بوده لذا از اشعار کتاب منطق الطیر عطار بیشتر استفاده شده که کتابی است در سطح بالای عرفانی و اغلب مسائل عارفانه را در لباس پرندگان « مانند داستان سی مرغ » بیان فرموده است .
چاپ شده در شماره 74 مجله نرگسزار بهبهان - تابستان سال 1395
منبع : دروس دانشگاهی و سخنرانی ها در دانشگاه ها و سمینارها ، سخنرانی های اساتید در رادیو و تلویزیون و نوشته های اساتید ادبیات ایران