چنانکه می دانیم از ایران پیش از اسلام ، از نوشته و کتاب ، چیز چندانی در دست نمانده است . موجب آن هر چه باشد حمله اسکندر ، اعراب، مغول یا علل دیگر ، واقع امر آنست که ما از لحاظ آثار مکتوب ایران باستان با یک خلأ دو هزار ساله روبروئیم . شاهنامه از این بابت توانسته است جانشینی منحصر به فرد باشد ، یعنی جوهر و چکیده تجربه ها ، رویدادها ، اندیشه و فرزانگی این دوران دراز را در خود جمع کند نه مانند خاکستر پیکری که آن را در حُقّه ای حفظ کرده باشند بلکه چون روان زنده ای که هنر سخنور طوس آن را دمنده نگاه داشته باشد با بودن شاهنامه دیگر آن دنیای دور برای ما غریبه و تیره نام نیست و حتی گاه از دوره هایی که به زمان ما خیلی نزدیکند نزدیکتر می نماید .
شاهنامه فردوسی منابع کتبی و شفاهی داشته و فردوسی در دوران زندگانی خود با زحمت و کوشش سعی فرموده که این منابع از هر کجا بوده و به هر هزینه ای که شده بدست آورده و از آن استفاده نماید اما آنچه هم اکنون می خواهیم درباره آن بحث کنیم سنجش میزان وفاداری حکیم ابوالقاسم فردوسی به آن منابع می باشد به عبارت دیگر آیا فردوسی به منابعی که در اختیارش بوده و به نظم آورده در آنها دخل و تصرف نموده است ؟ آنچه مسلم است فردوسی لباس بسیار فاخر و بسیار زیبای شعری بر تن حماسی ملی ایران کرده و کمال وفاداری را در این امر نشان داده است و این عمل از آدم بسیار مقتدر و در حقیقت از آدم نابغه ای همانند حکیم فردوسی به عمل آمده که هم اصالت مطلب را رعایت کرده و به متن داستان وفادار بوده است و هم به زبانی بازگو نموده که ملال آور نباشد و خواننده نتواند از آن دل بکند . دلیل این ادعا اینکه در قرون اعصار باقیمانده و به دست ما رسیده است .
حتی بعضی از این منابع به زبان پهلوی در این عصر در اختیار ما قرار گرفته است که بصورت دو رساله به زبان پهلوی است یکی یادگار زریران و دیگری به نام کارنامه اردشیر بابکان . این دو رساله هر دو در شاهنامه فردوسی مورد استفاده قرار گرفته است . یادگار زریران عبارت از شرح جنگ های گشتاسب شاه و فرزندش اسفندیار در برابر ارجاسب شاه تورانی ، برای پیشبرد دین زرتشت که مقداری از آن در قسمت شعرهای دقیقی در شاهنامه حدود یک هزار بیت آمده و الباقی توسط خود حکیم فردوسی سروده شده است . اما کارنامه اردشیر بابکان داستانی است که کل آن را فردوسی در بخش تاریخی شاهنامه سروده است ، در حقیقت این نوع سرگذشت افسانه ای از اردشیر بابکان در شاهنامه است که به نام «کِرم هَفتواد» می باشد . این قصه از داستان های بسیار دلکش شاهنامه است و با وجودی که در قسمت تاریخی شاهنامه آمده ولی جنبه افسانه دارد .
قصه از این قرار است شخصی که وضع مالی و مکنت خوبی نداشت و دارای چند دختر بود در کرمان آن زمان که دهی بزرگ بوده زندگی می کرده است . دختران این ده برای کمک به معاش خانواده روزها در باغی جمع شده و پنبه ریسی می کردند . یکی از دختران هَفتواد زیر یک درخت سیب مشغول پنبه ریسی بوده که یک سیب از درخت می افتد دختر آن را برداشته و گاز می گیرد و سیب را می شکند در وسط سیب یک کِرم نحیفی پیدا می شود ، دختر به آن رحم کرده و آن کرم را در پنبه نگهداری کرده و به آن غذا داده و رسیدگی می کند . آن روز از حسن تصادف دختر دو برابر روزهای گذشته پنبه می ریسد ، دختر این مسئله را به فال نیک گرفته و مرتب از کِرم پذیرایی می کند و این کار را ادامه می دهد ، وضع خانواده آنقدر خوب می شود و درهای دولت و مُکنَت روی آنها باز می گردد تا جائی که هَفتواد حاکم شهر کرمان می شود و کِرم هم روز به روز بزرگتر شده تا به شکل اژدهای بزرگی در می آید و هَفتواد که این همه بَرکت را از کِرم می دانسته استخری بزرگ برای او ساخته و کِرم را در آنجا نگهداری می نماید و تعدادی پرستار و روحانی برای کِرم استخدام و پرستشگاهی در آنجا می سازد و مردم را به عبادت و پرستش این کِرم ترغیب می کند و کرمان توسط وجود این کِرم طلسم می شود .
وقتی اردشیر بابکان ( پادشاه اول ساسانی ) اغلب ممالک ایران شهر را تصرف می کند در حمله به کرمان در مقابل سپاهیان هَفتواد شکست می خورد و خیلی نگران و ناراحت می شود زیرا تا قبل از این حمله در جنگ ها از هیچ حاکمی شکست نخورده بود لذا عقب نشینی می کند. شب در پای سفره غذا و بزمی که گسترانیده بودند تیری به سمت آنها آمده و به شکم بره سرخ شده روی سفره برخورد کرده و در آن فرو می رود وقتی تیر را خارج می کنند یک نامه لوله شده در انتهای تیر دیده می شود وقتی نامه را باز کرده و می خوانند یک مرد خیرخواه به اردشیر در نامه نوشته بود تا کِرم هَفتواد در کرمان زنده است به علت طلسم شدن شهر ، اردشیر پیروز نخواهد شد مگر آنکه کِرم را بکشد . اردشیر تدبیر می کند و باتفاق چند تن از یاران به شکل بازرگان وارد کرمان شده و به زیارت کِرم رفته و بزمی برای مُوبدان و نگهدارندگان کِرم بر پا می کند و آنها را مَست کرده و در شب موقعی که غذای کِرم که از شیر و برنج پخته ساخته شده بجای آن یک ظرف که قبلاً پیش بینی کرده و در آن سُرب مذاب ریخته بودند در دهان کِرم ریخته و کِرم را می کشد سپس به شهر حمله کرده و آنجا را فتح می کند (فردوسی هم در شاهنامه ذکر کرده است) به همین مناسبت ، دهی بزرگ که قبلاً آن را کُجاران می گفتند کرمان نام می نهند .
طبیعی است که این قصه یک افسانه است و این وضع اشتقاق درستی نیست ولی چون این قصه در کارنامه اردشیر بابکان آمده و مَتن پهلوی آن هم هست که به چند زبان منجمله فارسی هم ترجمه شده نتیجه می گیریم که فردوسی تا چه اندازه به متن هایی که داشته وفادار بوده و در آن دخل و تصرفی نکرده است مگر خیلی جزئی که در روش بیان نگارش لازم بوده انجام داده است به عبارتی هر داستان روایت های مختلفی داشته که فردوسی نمی توانسته همه روایات را نقل کند ولی با هنرمندی یکی از آنها که بنظر ایشان صحیح و منطقی تر بوده را انتخاب کرده و به نظم آورده است .
کتابی توسط مرشد عباس زریری اصفهانی خیلی از این روایات را در کتاب هفتصد صفحه ای با قطع بزرگ نقل کرده که می توان آن را با شاهنامه مقایسه کرد که دیده می شود بسیاری از آنها در شاهنامه نیست ولی می بینید قصه خوان ها در نقالی چه مطالب فرعی مثلاً در داستان رستم و سهراب می گویند که در شاهنامه مشاهده نمی شود از جمله نام پدر تهمینه ، شاه سمنگان که او را سُهرم شاه سمنگانی می نامند و در شاهنامه این نام وجود ندارد .
در عوض مقداری داستان و شعر در شاهنامه فعلی است که آنها را داستان ها یا اشعار الحاقی می نامند یعنی از قبل مثلاً در قرن های چهارم و پنجم گویندگان ناشناس آمده اند شعرهایی سروده اند که گاهی یکی تا چند تا است و بعضی ها یک داستان کامل می باشد و بعد بدون اینکه اسم خودشان را ببرند یا در این مورد سخنی بگویند آن را در شاهنامه جا داده اند و بعدها محققان با تحقیق نتیجه گرفته اند که این اشعار الحاقی است و آنها را بر طبق قواعد تحقیق فهمیده اند برای اینکه نمونه ای از این کار بگوئیم یکی از این الحاقیه بسیار بدیهی چند بیت است که بر مقدمه قدیمی ترین نسخه موجود شاهنامه به نام نسخه فلورانس می باشد که متعلق به تاریخ 614 هجری یعنی 214 سال بعد از اتمام شاهنامه نوشته شده که در آن این ابیات الحاقی است .
ما می دانیم که فردوسی دارای مذهب شیعه بوده و روی شیعه بودنش اصرار داشته ، طبیعی است که او در مقدمه بعد از حمد خدا ابتدا ستایش پیامبر و سپس از نظر شیعیان داماد و جانشینش علی ابن ابوطالب (ع) و بعد امامان شیعه را تجلیل و ستایش می نماید ( اهل بیت ) ولی ما می بینیم بعد از ذکر ستایش پیامبر اکرم چند بیت در ستایش سه خلیفه اول راشدین یعنی ابوبکر ، عمر و عثمان آورده و سپس ستایش علی (ع) و اهل بیت را نموده است که با آیین فردوسی جور درنمی آید ضمن اینکه با بیت های فردوسی هم مطابقت ندارد . اول اینکه آنچه در ستایش ابوبکر سروده در حقیقت ترجمه یک حدیث اهل تَسَنّن است که از قول پیغمبر می گویند که او فرموده است بعد از اسلام آفتاب بر هیچ کس بهتر از ابوبکر نتابیده و بیتی در شاهنامه فردوسی چنین آمده است :
که خورشید بعد از رسولان مِه نتابید بر کس ز بوبکر به
عُمَـر کــرد اسلام را آشکـار و الی آخر
این بیت ها الحاقی است ولی برای اینکه روش این کار و شناختن این مطلب را شرح دهیم در مقاله ای که توسط دکتر خالقی مطلق نوشته شده می گوید کلمه « بعد » فقط یک بار در شاهنامه آن هم در همین بیت می باشد ( که خورشید بعد از رسولان مه ) ایشان معتقد است کلمه « بعد » کلمه بسیار رایجی می باشد و محال است که این کلمه فقط یک بار آن هم در این شعر آمده باشد جز به طریق الحاقی زیرا در زمانی که شاهنامه توسط فردوسی سروده شده است کلمه « بعد » جزء واژگان معمول گفتاری در نیامده بوده است و بجای آن از کلمات پس ، سپس ، پس از و امثال آنها استفاده شده و لذا این کلمه بعد از شاهنامه وارد واژگان فارسی شده است به همین دلیل یک بار بیشتر در شاهنامه نیامده و لذا این چند شعر به دلایل گفته شده الحاقی می باشد ، بقول دکتر خالقی مطلق که با مذهب شیعه هم این چند بیت تضاد دارد .
همچنین داستان هائی بصورت کامل الحاقیه است مانند داستان کُک کُوهزاد یعنی کُک پسر کوهزاد و داستان دیگری به نام سُوسَن رامشگر که زن فریبنده عیاری بوده که رامشگری می کرده و پهلوانان ایرانی را مَست کرده و به بند می کشیده است که این ها در داستان های شاهنامه آمده و یا داستان دیگری که در آن شرح می دهد رستم در کودکی به کوه سپند برای خونخواهی جدش نریمان رفته است که دکتر خالقی در جلد اول نوشته اش در همانجائی که از زاده شدن رستم یاد می کند ثابت می کند که این هم داستان الحاقی است و در حاشیه شرح داده است .
حال این نکته بسیار مهم است که باید بدانیم چطور اتفاق می افتد که شاعری بیاید وقت خود را صرف کند یا زحمت کشیده یک داستان را تنظیم کند بدون اینکه نام خود را در شاهنامه بگوید یا شاعر دیگری چند بیت در ستایش خلفای راشدین بسازد و در قدیمی ترین نسخه شاهنامه وارد کند. این چطور ممکن است چنین چیزی اتفاق بیفتد زیرا معقول بنظر نمی آید که کسی این کار لَغو را انجام دهد بدون اینکه اسم و رسم خودش را گفته باشد ؟ جواب اینست که شاهنامه فردوسی سروده و تمام شده و مردم آن را خوانده و بین مردم پخش گردید و به عنوان یک میراث ملی و یک مِلک فرهنگی تمام مردم ایران درآمده و علاوه بر این بسیار بسیارند شعرائی که فردوسی را ستایش کرده اند . شاید بیش از سی هزار شاعر ایران ، دو شاعر از همکارانشان را که شعرهایشان بخاطر صله و انعام نبوده و از روی صدق و تعهد ، شعرهای خود را سروده اند مورد ستایش قرار داده اند یکی رودکی و دیگری فردوسی است که اگر میان این دو شاعر یکی را اول بدانیم او فردوسی بزرگ است که بیش از همه شاعران فارسی زبان مورد ستایش قرار گرفته است .
وقتی که فردوسی به عنوان محبوبترین شاعر ایرانی معرفی بشود و کار او یعنی شاهنامه هم ثروت ملی تلقی گردد تمام مردم دست و دِلشان برای این کتاب می لَرزد و احتمالاً قبلاً در روزگاری یک شاعر دلسوزی دیده است که پادشاهی یا فرمانروائی تعصب دین سُنّی دارد به همین دلیل ممکن است به این شاهکار ادب فارسی و به این ثروت ملی ایرانیان ضرری برساند به بهانه اینکه فردوسی شیعه بوده است و یا شاعری فردوسی را بسیار دوست می داشته است ولی چون خودش سنی بوده و فکر می کرده که فردوسی از نظر او مذهبش ، مذهب حق نیست برای اینکه از بار گناهانش بکاهد این چند شعر را در شأن خلفای راشدین می سازد و در شاهنامه جای می دهد و یا به خود زحمت داده برای اینکه گزندی به شاهنامه نرسد و بعنوان دیگر برای آرامش و آمرزش روح فردوسی این شعرها را به شاهنامه اضافه می کند .
داستان های الحاقی هم به همین ترتیب است وقتی شاهنامه بصورت ثروت همگانی و مال همه مردم ایران درآمد و هرکسی به آن احساس تَمَلُک کرد و آن را میراث خودش دانست و شاعری دیگر یک داستانی مانند سوسن رامشگر و یا داستان کُک کُوهزاد را شنیده و دیده است که این مطالب در شاهنامه فردوسی نیامده فکر می کند که این شاهکار ملی نقص دارد و برای اینکه این نقص رفع شود بهتر می داند که این داستان را به نظم آورده و الحاق کند بدون اینکه به مُزد ، تقدیر ، تشویق و حتی باقی ماندن نام خودش چشمداشتی داشته باشد و بدون اینکه فکر کنند که روش سخن گفتن فردوسی با دیگران فرق می کند و نمی دانستند که این اشعار و داستان ها در آینده مشخص خواهد شد بقول ملک الشعرای بهار :
این گونه سخن گفتن حدّ همه کس نیست مام از لب کودک نکند منعِ لبن را
یا رَب تـو نگهبان دل اهـل وطـن بــاش داند شَمن آراستن روی وَثـن را
از اینها گذشته در داستان های قدیمی برای داستان رستم و سهراب چندین روایت است که فردوسی نمی توانسته همگی را نقل کند بلکه روی آنها دقت کرده و داستان هایی که بنظرش صحیح نبوده و یا شیرین و در حد و اندازه این کتاب نیست فرو می گذاشته و یکی از آنها را که خود تشخیص می داده به واقعیت نزدیکتر و مورد پسند همگی است انتخاب می کرده و به نظم می آورد و در شاهنامه جای می داده است .
اما باید بگوئیم این داستان هایی که فردوسی آنها را فرو گذاشته یعنی دیده چگونه بوده و به چه دلیل فردوسی آمده و قصد به نظم آوردن داستان های حماسی ملی را داشته و در حقیقت خیال می کرده که این داستان ها تاریخ ایران است ؟ چگونه خودش عامداً و عاملاً مقداری از آنها را فرو گذاشته و از آنها یاد نکرده است اول برای اینکه این بحث روشن شود باید بدانیم بعضی از این داستان ها کدام است مثلاً یکی از پهلوان های بزرگ ایران گرشاسب نیای رستم بوده است . داستان گرشاسب در دوران فردوسی وجود داشته و بدون شک با آن کوششی که او برای به دست آوردن حماسه ها و داستان های ملی ایران داشته امکان ندارد که آن را در دست نداشته باشد زیرا پنجاه سال بعد از پایان شاهنامه ، همشهری فردوسی شاعری به نام اسدی طوسی داستان گرشاسب را به نظم آورده و همین حالا هم گرشاسب نامه اسدی طوسی جزء حماسه های شناخته شده زبان فارسی است . هرچند گرشاسب نامه که بلافاصله بعد از شاهنامه رتبه دوم حماسی را در ادبیات ایران می گیرد از نظر کیفیت با شاهنامه از زمین تا آسمان فرق می کند .
گروه آثار دیگری از قبیل اسکندرنامه که نظامی نگارنده آن بوده به جای گرشاسب نامه معرفی می کند ولی بحث بزرگان ادب اینست که چرا فردوسی از گرشاسب نامه سخنی به میان نیاورده و جز ذکر مختصری سخنی از گرشاسب نیست و حال آن که اسدی طوسی مقداری سعی کرده که پهلوانی گرشاسب را نسبت به رستم برتری قائل شود و بگوید اگر رستم در جنگ با سهراب پشتش به زمین رسید یا در جنگ با اسفندیار ابتدا شکست می خورد گرشاسب اصلاً و هیچ وقت شکستی نداشته است و بنابراین به نظر اسدی طوسی می آید که گرشاسب به رستم برتری داشته و به همین دلیل اسم گرشاسب در اَوِستا می باشد و جزء جاویدانان هم هست و زرتشتیان معتقدند که او فَرّ ایزدی پهلوانی داشته و در دوره آخر الزمان که ضحاک بندهای فریدون را در کوه دماوند پاره نموده و در روی زمین دوباره فساد درست کرده و ظلم بسیار می کند فریدون به کمک گرشاسب ظاهر شده و ضحاک را شکست می دهد درصورتیکه رستم نامش در اَوِستا نیست و نمی توانسته در اَوِستا ذکر شده باشد ( از نظر زمانی ) با این حال که او پهلوان بسیار برجسته ای در اَوِستا بوده فردوسی به این دلیل که نمی خواسته کتابش جز یک پهلوان نامی داشته باشد یعنی تمام پهلوانان که نامشان در شاهنامه آمده پیش رستم رنگ می بازند چه از نظر عقل و تدبیر چه از نظر متانت، آرامش ، تحمل و اینکه در جاهائی که لازم نیست به سلاح دست نمی زند چه از نظر رشادت چه از نظر حفظ و حیثیت پهلوانی یک چهره یگانه است و فردوسی نمی خواسته با ذکر گرشاسب چهره رستم را کم رنگ کرده و دو چهره پهلوانی در شاهنامه بیاورد .
همچنین از داستان های دیگر داستان بسیار مفصلی است که از شاهنامه فردوسی هم بزرگتر بوده به نام برزو نامه که برزو پسر سهراب و نوه پسری رستم است و او هم کسی است که در روبرو شدن با رستم کتف رستم را می شکند و پهلوان بسیار نامدار و درجه اولی است ولی فردوسی باز او را فرو گذاشته است .
داستان معروف دیگری است به نام سام نامه که سام جد رستم است درصورتیکه گرشاسب جد اعلای رستم می باشد . خواجوی کرمانی در قرن هفتم هجری داستان های سام را به نظم آورده که چاپ جدید سام نامه در دسترس است یا کتاب حماسی دیگری به نام بهمن نامه که بهمن فرزند اسفندیار است که احتمالاً شاعر معروف دیگری به نام ایرانشاه بن ابی الخیر آن کتاب را به نظم آورده و دیگری به نام فرامرز نامه که هر دو در هندوستان با چاپ سنگی موجود است که البته بهمن نامه چاپ جدید هم شده است .
این داستان ها بدون شک همه در عهد فردوسی وجود داشته و فردوسی هم از وجود آنها آگاه بوده است علاوه بر اینها روایات مختلفی در بعضی از داستان ها مثل رستم و سهراب نیز ذکر شده و فردوسی بالاجبار یکی از روایات را شایسته بدانست و به نظم آورد و اینکه فردوسی نمی خواسته بجز یک پهلوان در جلوی صحنه بصورت برجسته مطرح شود یا بافت داستان های دیگر را برای اینکه یک شاهکار بزرگ را خلق کند شایسته نمی دانسته است .
مثلاً گرشاسب نامه اسدی که حدود نه هزار بیت دارد خواندن آن بسیار دشوار و ملال آور می باشد و بقدری در این داستان پند و اندرز وارد کرده که بیشتر به اندرزنامه شبیه است تا به شعر حماسی و بقیه هم همینطور بجز داستان های نظامی گنجوی ( اسکندر نامه ) که آن هم افسانه بوده و احتمالاً فردوسی آنها را دیده و آنچه بنظرش شاخص بوده به نظم آورده است.
چاپ شده در شماره 99 مجله نرگسزار بهبهان -زمستان سال 1403
چاپ شده در شماره 15 گاهنامه آریوبرزن - اسفند سال 1396
منبع : دروس دانشگاهی و سخنرانی ها در دانشگاه ها و سمینارها ، سخنرانی های اساتید در رادیو و تلویزیون و نوشته های اساتید ادبیات ایران