جمشید بزرگترین پادشاه اساطیری ایران

 

بسیاری از سنت های ایرانی به او منصوب است ، جمشید نامش در اوستا نیز آمده و از دو جزء تشکیل شده : « جم » و « شید » که شید به معنی تابناک و درخشان می باشد بنابراین جمشید یعنی جم تابناک ولی اخیراً بعضی از محققان مدعی هستند که معنی شید همان پادشاه است و جمشید یعنی « شاه جم » . آنچه از شاهنامه درباره جمشید آمده بطور مختصر به شرح زیر است :

در شاهنامه آمده که وقتی جمشید بعد از پدرش طهمورث به شاهی نشست اولین کاری که کرد ساختن سلاح های جنگی بود . گویند پدر بزرگ او هوشنگ شاه آتش را اختراع کرد ( بر اثر برخورد دو سنگ خیلی سخت ) و هوشنگ شاه توانست سنگ آهن را با آتش به آهن تبدیل کند البته آنچه مسلم است با آتش نمی توانستند سنگ آهن معادن را به آهن تبدیل کنند زیرا تکنولوژی خاص امروزی را می خواست ولی می دانیم که شهاب سنگ هایی که از آسمان بر روی زمین سقوط می کنند سنگ آهن خالص هستند و لذا آن را گرم کرده و سنگ سیاه فرم گرفته را پرداخته و به سلاح تبدیل می کردند و این کار در پنجاه سال اول پادشاهی جمشید اتفاق افتاد .

به روایتی می گویند جمشید 700 و بعضی گفته اند که 900 سال پادشاهی کرد . او پنجاه سال دوم را صرف عملیات ریسندگی و بافندگی جامه های مختلف با پنبه ، پشم ، ابریشم و غیره کرد و در پنجاه سال سوم حادثه مهمی اتفاق افتاد و آن تقسیم مردم به طبقات مختلف بود . حکیم می فرماید:

 

چو این کرده شد س از دیگر نهاد                      زمـانه بــدو شــاد و او نیـز شــاد

ز هـر انجمن پیشه‌ور گـِرد کـرد                        بدیـن انـدرون نیـز پنجـاه خــورد

گروهی که کاتـوزیان خوانی‌اش                         بــه رسـم پـرستندگـان دانـی‌اش

صفی بـر دگـر دست بنشاندنـد                         همـی نـــام نیساریـان خوانـدنـد

بَسودی سه دیگر گره را شناس                         کجـا نیست از کس بریشان سپاس

 

فردوسی می فرماید جمشید مردم را به چند گروه تقسیم کرد . ابتدا کاتوزیان یعنی روحانیون که آنها را به شکاف های میان کوه ها و غارها جهت پرستش خداوند فرستاد گروه دوم نیساریان یا ارتشتاریان را برای تشکیل سپاه از مردم دلیر و شجاع انتخاب نمود و گروه سوم بُسودیان مردمی که به کشاورزی و دامپروری می پرداختند و گروه چهارم پیشه وران و صنعت گران یا آهتوخوشیان که وسایل زندگی ، کشاورزی و دامپروری و سلاح می ساختند که درباره ایشان حکیم می فرماید :

 

چهـارم کـه خوانند اهتـو خوشی                         همان دست‌ورزان ابا سرکشی

کجـا کارشـان همگنان پیشه بود                         روانشان همیشه پراندیشه بود

 

پس از آن دیوها ( به قولی بومیان ) را وادار به ساخت خشت و دیوار از سنگ و گچ نمود لذا خانه ، کاخ و گرمابه به دست آنها ساخته شد ، فردوسی می فرماید :

 

بفـرمود پس دیــو نـاپـاک را                        بـه آب انـدر آمیختن خــاک را

به سنگ و به گچ دیو دیوار کرد                       نخست از برش هندسی کار کرد

چو گرمابـه و کــاخ های بلنـد                       چو ایـوان که باشد پنـاه از گزند

 

بنابراین بنائی و ساخت خانه ، ایوان ، کاخ و گرمابه به دستور جمشید و توسط دیوها انجام شد سپس معادن و جستجوی گوهرها از یک سو و ساخت بوهای خوش و عطرهای حیوانی مانند مُشک و عنبر و گیاهی مانند گلاب ، عود و کافور و سپس گیاهان پزشکی برای درمان انسان کشف گردید . همه این کشفیات در دوره جمشید شاه انجام شد ، بنابراین پس از بافتن پارچه ، ساختن اسلحه ، ابداعات و خوراکی ها مردم به کارهای فرعی جامعه از قبیل آداب و رسوم ، مقررات و غیره روی آوردند لذا نتیجه می گیریم که در دوره جمشید انسان به تکامل و شهرنشینی کامل دست یافت سپس به دستور او کشتی سازی شروع شد و با این وسیله ممالک بیشتری به ایران شهر افزوده گردید و در آخر تخت مُرصَعی ساخت که هر وقت می خواست دیو او را با تختش به آسمان می برد بنابراین در افسانه جمشید شاه یکی از آرزوهای بشر که پرواز به آسمان بود انجام شد ، باز حکیم می فرماید :

 

به فـر کیـانی یکی تخت سـاخت                           چه مایه بدو گوهر انـدر نشاخت

کـه چون خواستی دیـو بـرداشتی                          ز هامون بـه گـردون برافراشتی

چو خورشید تـابـان میـان هــوا                            نشسته بــرو شــاه فـرمـانروا

بـه جمشید بـر گـوهـر افشاندند                           مـر آن روز را روز نـو خوانـدنـد

سر ســال نــو هـُرمـز فرودیـن                          بــر آسوده از رنـج روی زمیـن

چنین جشن فـرخ از آن روزگــار                           بـه ما ماند از آن خسروان یادگار

 

بنابراین جشن نوروز که بزرگترین عید ایرانیان است و به نام عید جمشید می باشد توسط او بنا گذاشته شد . اولین روز فروردین ماه را هرمز روز و در اصل اُورمَزد روز نامید و سال را به 12 ماه تقسیم کرده ولی هفته نداشتند بلکه 12 روز اول از هر ماه را به نام دوازده ماه فعلی شمسی می نامیدند لذا بعد از جشن تاج گذاری چون اول فروردین ماه بود آن روز را اول سال نو خواندند که برای ما عید نوروز بجا مانده است . بعد از رفتن جمشید توسط دیو به آسمان ، غرور ، خودبینی ، ظلم و ستم به مردم باعث شد فَر شاهنشاهی از جمشید جدا شود و لذا از جور و ستم او مردم ناخواسته به ضحاک پیوستند و پادشاهی جمشید نیز به پایان می رسد .

علاوه بر شاهنامه در نوشته های زیادی منجمله در کتاب مقدس زرتشتیان یعنی اوستا از او یاد شده است . در ابتدای اوستا که به احتمال قوی گفته های خود زرتشت می باشد از جمشید بخصوص در اواخر سلطنتش از دسته گناهکاران یاد می کند و باز در این کتاب آمده که جمشید در آخر به علت خودخواهی و دروغ گویی مورد غضب خداوند قرار گرفت و فَر پادشاهی از او دور می شود .

در قسمت وندیداد اوستا به تفصیل در این رابطه صحبت شده که در حقیقت قسمت حقوقی این کتاب مقدس است و در آنجا آمده که اهورا مزدا به جمشید می گوید تو پیامبری و دین آوری را می خواهی یا پرورده مردمی و فَر شاهی ؟ جمشید جواب می دهد که من توانایی دین گستری را ندارم ولی آماده برای فرماندهی و پادشاهی می باشم . اهورا مزدا از او قبول می کند و او را به پادشاهی در جهان مستقر می سازد . اهورا مزدا می گوید من به تو وسایلی می دهم که بتوانی به بهترین صورت پادشاهی کنید . جمشید از اهورا مزدا می خواهد که در فرمانروایی او نباید باد خیلی سرد و گرم بوزد و بیماری و مرگ هم در بین مردم نباشد . اهورا مزدا به جمشید دو نشان شامل یک نگین زرین و دیگری یک عصای زر نشان که هر دو نشانه پادشاهی است می دهد.

در دوره های گذشته عصا یا چوب دستی علامت چوپانی و حتی علامت پیامبری هم بوده مانند حضرت موسی که عصا از شُعیب ، پدر زنش به او به ارث رسید با آن معجزاتی انجام داد . پادشاهان هم عصایی به شکل گرزی از طلا یا نقره در دست داشتند لذا پادشاه یا پیامبر هم مانند چوپان برای رَمه است . بدین ترتیب نگین به منزله مُهر و عصا به عنوان چوپان می رسد . بر حسب قولی که اهورا مزدا به جمشید داده بود تا 300 سال اول پادشاهی او پیری وجود نداشت و پدر و پسر مثل نوجوان های 16 – 15 ساله می نمودند و لذا جمعیت انسان ها و جانوران خیلی زیاد شد بطوریکه زمین جایی برای زندگی آنها نداشت . پس از آن اهورا مزدا جَم را آگاه می کند . آن گاه جمشید در موقع فروغ به خورشید روی نموده یعنی به سمت شرق عصای خود را کشید و از فرشته سپنتای فَر محبوب یا فرشته زمین خواست که زمین جایی باز کند پس زمین گشوده شد و به اندازه ثُلث آن بزرگتر گردید و مردم و جانوران آسوده شدند پس از 300 سال دوباره همین درخواست شد و زمین دو ثُلث بزرگتر گردید و خلاصه بعد از 900 سال زمین دو برابر شد ظاهراً دو برابر شدن زمین بوسیله فرشته زمین اشاره نمادین به مهاجرت اقوام هند به ایران و جدا شدن آنها از هم است .

بعد از 900 سال که اهریمن از زمین دور بوده خود را جمع کرده و سرمای شدیدی بوجود می آید بطوریکه سطح برف چند اَرش (از آرنج تا مچ دست) از نوک کوه ها هم بالاتر رفته و عمده جمعیت زمین از بین می روند و وضعی همانند طوفان زمان حضرت نوح و افسانه های مشابه که در تمام دیار و ممالک دنیا و مناسب آن سرزمین بوده ، بوجود می آید چون در آن زمان در ایران برف زیاد می بارید و بجای سیل و طوفان برف باعث نابودی موجودات می شده است . با توجه به طوفان برف و از بین رفتن جانداران همانند افسانه کشتی نوح برای طوفان سیل ، اهورا مزدا دستور می دهد که جمشید باغی در زیرزمین به نام باغ وَر بسازد و از هر جفتی بهترین آنها را انتخاب کرده و در آن زیرزمین نگهداری کنند که آن باغ « جَم کرد » نامیده می شود و توسط اهورا مزدا طول و عرض و نوع پنجره جهت نور و جفت هر جانور و گیاه در آن ذخیره می گردد . از انسان هم جمعی فرد سالم می آورند و از آوردن افراد کوژپشت ، دندان پوسیده و با بیماری سخت خودداری نموده تا افراد کاملاً سالم و پاکیزه باشند . بعد از طوفان برف آنها بیرون می آیند و به زندگی روزمره ادامه می دهند سپس باغ مذکور گم می شود (کلاً این داستان شباهت به کشتی نوح دارد) .

پس  از آن که جمشید جور ، ستم ، مَنی و ادعای خدایی را پیشه کرد فَر ایزدی از او گرفته شد . گفته شده سه بار فَر ایزدی به شکل مرغی از او جدا می شود . بار اول ایزدمهر آن فَر را گرفت یعنی بازگشت شد ، بار دوم مرغ به شاه فریدون پیوست که او توانست با فَر ایزدی ، ضحاک را شکست دهد و بار سوم که فَر ایزدی از جمشید جدا شد به گرشاسب ( همان جد اعلای رستم دستان ) داده شد و او امروز جزء جاودانان می باشد و فعلاً در خواب است و وقتی ضحاک دوباره زمین را پر از ظلم و ستم کند او به سرپرستی کیخسرو ، ضحاک را شکست داده و دنیا را پر از عدل و داد خواهد کرد .

بالاخره پس از جدا شدن فَر از جمشید ، او از ضحاک شکست خورده ، در گیتی سرگردان و در کناره دریای چین پیدایش می کنند و وقتی در شکاف درختی خود را پنهان می کند به دستور ضحاک او و درخت را با ارّه دو سر به دو نیم کرده و به همین جهت نجّارهای قدیم اره دو سر را ارّه شیطان می نامیدند .

حکیم در این مورد می فرماید :

 

چـو جمشید را بخت شـد کُنـدرو                          بـه تنگ انـدر آمـد جهـاندار نو

بــرفت و بــدو داد تخت و کلاه                           بـزرگی و دیهیم و گنـج و سپاه

صدم سال روزی بـه دریـای چین                          پدید آمـد آن شـاه نـاپـاک دین

چـو ضحاکش آورد ناگه بـه چنگ                          یکـایک نـدادش زمـانی درنـگ

به اَرّش سـراسـر بـه دو نیم کرد                          جهـان را ازو پـاک بی‌بیـم کـرد

شد آن تخت شاهی و آن دستگـاه                         زمـانه ربـودش چـو بیجاده کـاه

 

چاپ شده در شماره 90 مجله نرگسزار بهبهان - بهار سال 1400

 

منبع : دروس دانشگاهی و سخنرانی ها در دانشگاه ها و سمینارها ، سخنرانی های اساتید در رادیو و تلویزیون و نوشته های اساتید ادبیات ایران