ضحاک مار دوش در « شاهنامه »

 

آنچه در شاهنامه فردوسی آمده تکبر و مَنی کردن بوده است که باعث شکست در پادشاهی بزرگ جمشید شاه گردید :

 

یـکایـک بـه تخت مهی بنگرید                           به گیتی جـز از خویشتن را نـدیـد

مَنی کـرد آن شـاه یزدان شناس                         ز یـزدان بپیچید و شـد نـاسپـاس

هنر در جهـان از من آمد پـدیـد                          چـو من نـامور تخت شاهی نـدیـد

جهـان را به خوبـی مـن آراستم                          چنـانست گیتـی کجــا خـواسـتم

خـُور و خواب و آرامتان از منست                          همـان کوشش و کامتـان از منست

 

جمشید ناسپاسی کرده و همه موهبت مردم را در زندگی روزانه از خود می داند لذا فَر ایزدی از او جدا می شود و از جور و ستم جمشید ، مردم به شخصی تازی به نام ضحاک پناه می برند . حکیم طوس می فرماید :

 

منی چـون بپیوست بــا کـردگــار                      شکست اندر آورد و برگشت کار

به یزدان هر آنکس که شد ناسپاس                     به دلْش اندر آید ز هر سو هَراس

به جمشید بـر تیـره‌گون گشت روز                      همـی کاست آن فـَر گیتی فروز

 

اصالت ضحاک را از سرزمین عرب نشین و تازیان می دانند . پدر او پادشاهی مردمی و با شوکت به نام مرداس و از سواران نیزه گذار عرب بوده است . ترتیب گمراه کردن ضحاک پسر مرداس چنین است که روزی اِبلیس به عنوان یک مُراد نزد ضحاک می آید و حرف های نیکی می زند و او را مُرید خود می کند . ابلیس می گوید که من جز سعادت ، سربلندی و بزرگی تو را نمی خواهم و اگر با من پیمان ببندی و همیشه آن را محترم نگه داری تو را سعادتمند خواهم کرد . ضحاک سوگند یاد می کند و با او پیمان می بندد که راز بین آنها را فاش ننماید سپس ابلیس شروع به اغفال او می کند . می گوید پدر تو سال ها سلطنت کرد و دیگر پیرمردی بیش نیست و حالا پادشاهی لیاقت و حق توست و باید جای او را بگیری و تخت سلطنت را تصاحب کنی .

 

بگیر ایـن سر مایه‌ ور جـاه او                          ترا زیبد اندر جهـان گاه او

برین گفتهٔ من چـو داری وفـا                         جهـاندار باشی یکی پادشا

 

ضحاک ابتدا خیلی ناراحت و عصبانی شده و می گوید سزاوار نیست با پدری که همیشه به من نیکی کرده چنین ناسپاسی کنم و او را بکشم. ابلیس می گوید اگر چنین نکنی پیمان شکن می شوی که عاقبت ناسپاسی و پیمان شکنی چیزی جز نکبت و بدبختی برای تو نخواهد داشت و لذا باید در بَند سوگند خویش با من باشی و بالاخره با افسون و ترساندن ، ضحاک را متقاعد می کند .

ضحاک به ابلیس اعتراف می کند که من نمی توانم پدرم را بکشم ، ابلیس می گوید آن را به من واگذار کن .

مرداس که پیرمردی شده بود هر صبح قبل از روشنائی خود را شستشو داده برای نیایش به محل مقدسی می رفت . ابلیس سر راه او چاهی می کند و آن را می پوشاند و پیرمرد بیچاره صبحگاه در چاه افتاده و کشته می شود لذا ضحاک پادشاه سرزمین سواران نیزه گذار عرب می شود و ابلیس با راهنمایی او را پادشاهی بزرگ در این سرزمین مستقر می نماید . قدم دیگری که ابلیس برای حسن نیت خود جهت نزدیکی به ضحاک برمی دارد آنست که تا آن دوره غذاهای لذیذ از گوشت که همان تهیه خورشت باشد نداشته اند و بیشتر غذاها گیاهی و نباتی بوده است لذا ابلیس روزی به شکل یک جوان زیبا و با نشاط خدمت ضحاک می رسد و به عرض می رساند که من از سرزمینی آمده ام که غذاهای خوشمزه دارند و اگر موافق باشید می خواهم منبعد آشپز تو باشم و غذای روزانه تو را پخت نمایم ، ضحاک راضی شده و کلید مطبخ را به او می سپارد و او را مسئول آشپزخانه می نماید.

او ابتدا با تخم مرغ چند نوع غذا می پزد بعد از آن با گوشت کبک ، تیهو ، فیله گاو و گوسفند و گوشت مرغ انواع خورشت ها را پخته و سفره ای رنگین پهن می کند که انواع غذاهای گوشتی و گیاهی و خورشت ها در آن چیدمان شده است . ضحاک از خوردن این غذاها فوق العاده لذت می برد و از او بسیار راضی می گردد . به خالی گر ( جوان آشپز ) می گوید هر حاجتی داشته باشی برآورده می شود . ابلیس می گوید نیت من رضایت شماست و هیچ درخواستی ندارم . بعد از اصرار ضحاک ، او می گوید اگر این افتخار به من داده شود که دو کتف عریان تو را ببوسم و آن را به عنوان ارادتمندی کوچک به بزرگ بپذیری ممنون خواهم شد و این عمل مثل آنست که مرا به آسمان ها برده ای. ضحاک قبول می کند و دستور می دهد شانه های او را عریان کنند و سپس ابلیس هر دو شانه را بوسه زده و صورت و چشم های خود را به کتف های ضحاک می ساید و روز بعد ناپدید می شود . همانطوریکه در تاریخ مشهور است از محل بوسیدن ابلیس دو زائده می روید و بعداً به شکل دو مار ظاهر می شود که ضحاک را بسیار ناراحت و نالان می نماید ، پزشکان هر چه مارها را قطع می کنند و روی آن مرهم می گذارند فایده ای نمی بخشد به همین جهت ضحاک از نظر کشورداری و مردم داری ظالم و خشمگین شده و بطور مداوم در همه دیارها دنبال مداوای کتف های خود می شود . از طرف دیگر ابلیس به شکل یک پیرمرد حکیم و فرزانه ظاهر گردیده و ادعا می کند که می تواند با حکمت خود به ضحاک آرامش ببخشد . او می گوید تنها راه شما ، آرام کردن مارهاست و باید هر روز خورشت مناسب از مغز سر دو مرد جوان درست کرده و به آنها بدهید تا آرام شوند و شما را آزار ندهند .

آنچه مسلم است همه کارهای ابلیس برای گمراه کردن مردم یزدان پرست توسط ضحاک می باشد تا خداپرستی در مملکت او منسوخ شود در این حین مردم ایران از خود بینی و ظلم و ستم جمشید به خروش آمده و از هر سو صدای اعتراض مردم ایران زمین بلند می شود لذا به شاه تازیان یعنی ضحاک روی می آورند و می گویند چون فَر شاهنشهی از جمشید رفته او به ما خیلی ظلم می کند و ضحاک به کمک ایرانیان به او شورانید و جمشید رو به فرار می نهد .

 

از آن پس برآمد ز ایـران خروش                        پدید آمد از هر سویی جنگ و جوش

یـکایـک ز ایـران برآمـد سپـاه                         سـوی تــازیــان بــر گرفتنـد راه

سـواران ایـران همه شـاهجوی                         نهـادنـد یکسـر بـه ضحــاک روی

 

ضحاک در ایران زمین تاج گذاری کرد و از ایرانیان و تازیان لشکری بزرگ ساخت و به توسعه مملکت پرداخت . جمشید وقتی از سپاه ضحاک چندین بار شکست می خورد و زخمی می گردد فرار کرده و می گویند یکصد سال آواره شهرها و بیابان ها می شود و خود را پنهان نگه می دارد . همانطوریکه در مقاله جمشید گفته شد سپاه ضحاک او را در حوالی دریای چین یافته و به دستور ضحاک او را که در شکاف درخت کهنسالی پنهان شده بود با اَرّه به دو نیم می کنند .

ضحاک هم با پادشاهی خود در ایران زمین همواره با جور و ستم بخصوص کشتن جوانان ادامه می دهد و به قولی هزار سال سلطنت می کند البته می گویند که جمشید هم بین 700 تا 900 سال پادشاهی کرده است . آنچه مسلم است این میزان ، عمر طبیعی یک انسان نخواهد بود بلکه مثلاً چون در دوره جمشید مردم خوش و خرم بوده اند و بیماری کم بوده لذا دوران سلطنت جمشید را طولانی می دانند و یا در دوره ضحاک به علت جور و ستم و کشتن جوانان به مردم خیلی سخت گذشته و باز دوران او را زیاد می دانند و این اعداد کنایه از دوره خوب و بد تاریخ است که به صورت سال های طولانی در داستان ها نام برده می شود مثلاً در ادبیات ایران دو نوع عدد وجود دارد یکی اعداد حقیقی و دیگری اعداد کثرت . اعداد کثرت اعداد واقعی نیستند ولی شاعر بالاجبار از آنها استفاده می کند و کنایه به گذشت زمان طولانی در خوشی و ناخوشی بوده است . حکیم طوس در اشعار زیر تقریباً به این مسئله اشاره می کند و اعداد فوق را رمز می داند :

 

چو ضحاک شد بر جهان شهریار                         بـرو سالیـان انجمن شـد هـزار

نهـان گشت کـردار فـرزانگـان                          پـراکنـده شـد کـام دیوانگـان

هنـر خـوار شد جـادویی ارجمند                          نهــان راستی آشکـارا گـزنـد

شده بـَر بدی دست دیـوان دراز                          به نیکی نرفتی سخن جز به راز

 

می گویند معنی جَم یعنی طفل توأم ( دو قلو ) و گویا جمشید با یک خواهر دو قلو به دنیا می آید که دختر پس از به دنیا آمدن می میرد و به همین جهت او را جَم نام نهادند . در شاهنامه ذکر شده جمشید دو خواهر داشت که ضحاک پس از فتح ایران اولین کار او بردن این دو خواهر از شبستان جمشید به حرمسرای خود بوده است . در تاریخ نشان داده شده که بعد از پیروزی در جنگ ، زنان مهم قبیله ها که روی آنها خیلی حساسیت داشته اند را در شبستان خود نگه می داشتند تا حالت گروگان نزد آنها باشند و نگهداری دختران ، مادران و خواهران را نقطه ضعف دشمن خود می پنداشتند .

این دو خواهر یکی شهرناز و دیگری ارنواز نام داشته اند که بعداً به فریدون می پیوندند .

حکیم می فرماید :

ز پوشیده رویـان یکی شهرنـاز                          دگـر پــاکدامن به نـام ارنـواز

بـه ایـوان ضحـاک بردندشـان                          بـران اژدها فَشن سپردندشـان

بپـروردشــان از ره جــادویـی                          بیـاموختشـان کـَژی و بدخویی

 

ضحاک با داشتن دو مار بر دوش که خورشت آنها باید روزانه از مغز دو مرد جوان تهیه می شد زندگی می کرد . ساختن خورشت را به دو نفر که اَرمایل و گرمایل نام داشتند واگذار می نماید . این دو نفر مدتی به کار خود ادامه می دهند و بعد از جهت خیرخواهی روزانه بجای یکی از جوان ها از مغز گوسفند استفاده کرده و با مغز جوان دیگر مخلوط نموده و برای مارها خورشت می ساختند لذا هر روز یک نفر جوان را به بیرون شهر پشت کوهی می فرستادند و لذا توانستند گروهی بزرگ از این جوانان زنده مانده بسازند . در شاهنامه ذکر شده که قوم کُرد از همین افراد فراری پشت کوه می باشند و این اولین بار است که در تاریخ درباره نژاد کُردها مطلبی بیان شده است . حکیم می فرماید :

 

کنون کُرد از آن تخمه دارد نژاد                         که ز آبـاد نـاید به دل برْش یـاد

 

از ضحاک در کتاب اَوستا به نام آژیدهاک نام برده شده که معنی آن همان اژدها می باشد . می گویند ضحاک از سرزمین بابل بوده که امروز آنها را اعراب و یهودی ها و از نژاد سامی می دانند و لذا دوران پادشاهی هزار ساله ضحاک اشاره به تسلط طولانی مدت نژاد سامی ها بر ایرانیان بوده است. چهل سال قبل از اتمام پادشاهی ضحاک ، فریدون به دنیا می آید . در آن روزها ضحاک خواب هولناکی می بیند و از وحشت از خواب بیدار می شود و منجمان را برای تعبیر این خواب دعوت می کند . آنها از گفتن تعبیر می ترسیدند بالاخره با هم مشورت کرده و بعد از خواستن اَمان نامه به ضحاک می گویند که تعبیر خواب آنست که به زودی طفلی به دنیا می آید که پس از بزرگ شدن تو را از تاج و تخت سرنگون می کند . او دستور می دهد که منبعد هر نوزادی که به دنیا می آید اگر پسر باشد او را از بین ببرند ولی تقدیر نبوده که چنین شود و فریدون از مادر زاییده می شود و او را به جنگل می برند و پرورش می دهند و فریدون به کمک کاوه آهنگر که فرزندان خود را توسط ضحاک از دست داده بود او را از تخت سرنگون کرده و ضحاک را در البرز کوه به بند می کِشند . مشابه خواب دیدن ضحاک و شوریدن فریدون در تاریخ اقوام دور و نزدیک بوده است مثلاً حضرت موسی و فرعون همین سرنوشت را داشته اند و حتی موسی در خانه فرعون توسط یکی از زنان دربار به نام عاصیه بزرگ می شود و بعداً بلای جان فرعون می گردد . حضرت ابراهیم با نَمرود پادشاه بابل همین داستان را داشته و حتی حضرت عیسی وقتی می خواهد به دنیا بیاید حاکم این منطقه خواب می بیند که منجی ای به دنیا می آید که تخت و تاج او را به خطر می اندازد ولی تقدیر همان می شود که محققین می گویند چون زمان فریدون خیلی قبل از بقیه بوده لذا داستان فریدون و ضحاک اولین آنهاست . بعضی می گویند زمان فریدون قبل از آمدن ایرانیان به سرزمین فعلی اتفاق افتاده است . 

 

منبع : دروس دانشگاهی و سخنرانی ها در دانشگاه ها و سمینارها ، سخنرانی های اساتید در رادیو و تلویزیون و نوشته های اساتید ادبیات ایران