شاهنامه به سه بخش اساطیری ، حماسی و تاریخی تقسیم می شود . ممکن است این تصور برای بعضی پیش آید که این قسمت ها از هم جدا هستند ولی اینطور نیست بلکه بصورت سایه و نیم سایه بهم وصل می شوند یعنی در اواخر قسمت اساطیری ، اشعار حماسی و در انتهای قسمت حماسی ، اشعار تاریخی هم می باشد مثلاً یکی از داستان های حماسی شاهنامه که در انتهای بخش اساطیری است به دنیا آمدن زال و طرد او بوسیله پدرش سام نریمان و پرورشش توسط سیمرغ و پس از آن بازگشتن زال به آغوش پدر توسط سیمرغ می باشد زیرا سام در خواب می بیند خداوند او را مذمّت کرده که چرا زال داده ایزد را به دور انداخته است ؟ لذا بعد از جستجو او را پذیرفته و خیلی خوب پرورش می دهد و سپس نزد منوچهر شاهنشاه ایران زمین برده و او را معرفی می کند ، منوچهر شاه خوشحال شده و از سام می خواهد منبعد گذشته را جبران نموده و خواسته های زال را عملی نماید ضمناً حکومت زابلستان را به پدر و پسر بخشیده و آنها با خلعت و زر و سیم با شادی راهی ایالت زابلستان می شوند . پدر ابتدا زال را به بزرگانی جهت تربیت می سپرد تا زبان ، آداب معاشرت و سخن گفتن با بزرگان ، جنگ آوری و خلاصه پهلوانی را در حد اعلا به او آموزش دهند درنتیجه زال جوانی برومند و برازنده با همه صفات نیکو می شود .
در همسایگی زابلستان ولایت کابلستان بوده که فرمانروای آن را مهراب شاه کابلی می نامیدند . ایشان از نژاد ضحاک بوده لذا همین اصل و نسب او بعداً باعث دردسرهای بزرگی برای زال خواهد شد .
پس از ورود سام و زال به زابلستان ، سام چندین شهر مرزی زابلستان را به زال فرزندش واگذار می کند و او را به فرمانروایی آن مناطق مرزی می گمارد. زال از دوستان می شنود که مهراب شاه در شبستان خود دختری بسیار زیبا دارد درنتیجه این گفته ها و تعریف ها زال تصوراتی برای این دختر می کند . روزی مهراب شاه جهت خوش آمدگویی به مهمانی زال و به درگاه او می رود . یکی از مدعوین به زال می گوید که مهراب شاه کابلی پس پرده دختری دارد همانند ماه که بهتر است گفته های او را بصورت اشعار فصیح از زبان استاد فردوسی بشنویم :
چـو مهـراب برخاست از خوان زال نگـه کـرد زال انـدر آن بـُـرز و یــال
یکـی نـامــدار از میــان مِهـــان چنیـن گفت کــای پهلـوان جهـــان
پــس پـــردهٔ او یکی دختــرست که رویـش ز خورشیـد روشـنترست
ز سر تـا بـه پایش بـه کردار عـاج به رخ چون بهشت و به بالا چو ساج1
بر آن سُفت2سیمنش مُشکین کَمند ســر زُلـف چـون حلقـهٔ پـای بَنــد
رُخـانش چـو گلنـار و لـَب نـاردان ز سیمین بــرش رستـه دو نــاروان
دو چشمش بسان دو نرگس به باغ مــُـژه تیــرگی بــرده از پــَـر زاغ
دو ابــرو بِســان کمـــان طــراز بـر او تـوز3 پوشیـده از مشک نــاز
بهشتـی است سـرتــاسـر آراسته پـــر آرایـش و رامـش و خـواسـته
1-ساج : یک نوع بلوط هندی 2-سُفت : کِتف 3-توز : لباس نازک
وقتی از دختری به این زیبایی نزد جوانی که در کُنام سیمرغ بزرگ شده چنین توصیف می شود آرامش و هوش از زال می رود و سودای عاشقی رودابه دختر مهراب شاه در سرش آغاز می شود .
از طـرفی وقتی مهـراب شـاه به کابلستان و نـزد همسرش می رود فـردوسی چنیـن می سراید :
چنـان بُد که مهراب روزی پگاه برفت و بیـامـد از آن بــارگــاه
گذر کرد سوی شبستان خویش همی گشت بر گِرد بُستان خویش
دو خورشید بـود اندر ایـوان او چـو سیندُخت و رودابۀ مـاه روی
بیـاراسته همچـو بــاغ بهــار سراپای پـُر بـُوی و رنگ و نگـار
شگفتی بـه رودابه انـدر بمانـد همی نام یزدان برو بر بخواند (ماشاءا... گفت)
یکی سَرو دید از بَرش گرد ماه نهـاده ز عنبـر بـه سـر بـر کلاه
بـه دیبـا و گوهــر بیـاراسـته بسـان بهشتی پــر از خواستـه
سیندُخت همسر مهراب شاه می پرسد که نزد زال رفتی او چطور بود ؟ مهراب می گوید موهایش سفید است ، مردم از بدی سفیدی موهایش می گویند ولی بنظر من رنگ موهایش به زیبایی او می افزاید و رخسار دلفریبی دارد .
استاد سخن می فرماید :
چه مَردست این پیر سَر پور سام همی تخت یـاد آیدش گَر کُنام ؟
خـُـوی مردمـی هیـچ دارد همی پی نـامـداران سپــارد همـی ؟
چنیـن داد مهـراب پـاسخ بدوی که ای سـرو سیمین بر ماه روی
بــه گیتی در از پهلـوانـان گُـرد پـی زال زر کس نیـارد سپــرد
سپیــدی مویــش بـِزیبـَد همی تو گویی که دل هـا فریبَد همی
چو بشـنید رودابـه آن گفتگـوی بَرافروخت و گُلنارگون کرد روی
دلـش گشت پـر آتش از مهر زال ازو دور شـد خُورد و آرام و هال
در این گفتگو رودابه دختر مهراب شاه هم حضور داشته و از تعریف پدر و اینکه جویای جفت بوده دلش پر از مهر زال می شود و به فکر صید این پهلوان تازه رسیده می افتد و نقشه می کشد . اولین کاری که می کند سِرِّ خودش را به پنج پَرستنده یعنی خدمه هایش می گوید و از آنها راه و چاره می خواهد و می پرسد شما درد مرا چگونه درمان می کنید ؟ دختران ابتدا رودابه را سرزنش می کنند که چرا مهر زال در دل گرفته؟ او که موهایش پیر است ، کسی است که پدرش او را دور انداخته ، یک پرنده او را پرورش داده و کسی از مادر هرگز پیر به دنیا نیامده است !
فردوسی از قول دختران می فرماید :
کـه ای افســر بـانـوان جهــان سـرافـراز بـر دختـران مهــان
ترا خود به دیده درون شرم نیست پـدر را بـه نـزد تـو آزَرم نیست
کــه آن را کــه اندازد از بَـر پـدر تو خواهی که گیری مر او را به بَر
رودابه متغیر شده و با خشم به آنها می گوید من آن پیر را بهتر از جوان می دانم و شما خام هستید .
چنین گفت کاین خام پیکارتان شنیدن نَیرزیـد گفتـارتـان
نه قیصر بخواهم نه فَغفُور چین نـه از تاجداران ایران زمین
به بالای من پور سام است زال اَبا بازوی شیر و با بُرز و یال
دختران وقتی برافروختگی شاهزاده را می بینند می گویند ما همه بندگان تو هستیم و هر چه تو بخواهی انجام می دهیم . رودابه آنها را به محلی که زال اقامت دارد می فرستد و در بوستان نزدیک کاخ زال مشغول چیدن گل می شوند البته قبلاً دختران خود را آرایش کرده و لباس های زیبایی هم می پوشند که مورد توجه قرار گیرند . زال وقتی از پنجره به بوستان نگاه می کند به افرادش می گوید این دختران که هستند ؟ آنها می گویند گاه گاهی دختر کابل شاه این دختران را برای چیدن گل به باغستان می فرستد . زال هم برای آن که خودی نشان دهد به یک خدمتکار نسبتاَ کم سن و سال خویش دستور می دهد که تیر و کمان او را همراه بیاورد . وقتی پرنده ای از روی آب بلند می شود با یک تیر مرغابی را می زند . دختران با دیدن این صحنه او را بسیار تحسین می کنند . از خدمتکار او می پرسند این جوان کیست ؟ می گوید فرزند سام ، شه نیمروز است و شاهان او را «دستان» خوانند . او سواری است که زمانه چون او را ندیده است . پرستندگان می گویند رودابه بانوی ما هم دختر مهراب شاه می باشد که بسیار خوش اندام و از سرور شما زیباتر است . خدمتکار چون نزد زال می رود از او می پرسد که دختران چه می گفتند و او برای زال به تفصیل توضیح می دهد . زال نزد دختران آمده و می گوید اگر چنین است می خواهم برای بانوی شما هدیه ای بفرستم آنها قبول می کنند و زال مقداری دیبا و زیورآلات به پرستندگان رودابه می دهد . وقتی دختران نزد بانوی خود می روند رودابه می پرسد چطور بود ؟ آیا خودش زیباتر است یا تعریف هایی که از او می کنند ؟ دختران خیلی از زیبایی زال می گویند و استاد توس از قول آنها می فرماید :
پــری چهــره هـر پنـج بشتـافتنـد چـو با مـاه جـای سخن یافتند
کـه مــردیست بـرسـان سَرو سَهی هَمش زیب و هم فَر شاهنشهی
همش رنگ و بوی و همش قد و شاخ سواری میـان لاغـر و بَـر فراخ
دو چشمش چـو دو نرگس قیـرگون لبانش چو بَسد رخانش چو خون
سـَـر جَعــد آن پهلــوان جهــان چـو سیمین زره بـر گـل ارغوان
دختران می گویند باید موهایش سفید باشد و اگر چنین نبود زیبایی این چنین نداشت و روز بعد که دختران به بوستان می آیند زال به آنها می گوید آیا می توانند ترتیب ملاقاتی را با بانویشان فراهم کنند ، آنها قبول کرده و آن را عملی می نمایند . اشعار صحنه دیدن رودابه و زال را از قول استاد نقل می کنیم :
چو خورشید تـابنده شد نـاپدید در حُجـره بستند و گُـم شد کلید
پرستنده شد سوی دستان سام کـه شد سـاخته کـار بگذار گـام
سپهبـد سـوی کـاخ بنهاد روی چنان چون بـود مردم جفت جوی
بـرآمـد سیه چشم گُلرخ به بام چـو سرو سهی بر سرش ماه تام
چـو از دور دستان سـام سـوار پــدیــد آمـد آن دختر نـامـدار
دو بیجــاده1 بگشــاد و آواز داد که شـاد آمدی ای جوانمرد شـاد
1-بیجاده : لب
وقتی زال در کوی و رودابه در پشت بام قصر همدیگر را می بینند عشق آنها به هم دو چندان می شود . زال به رودابه می گوید چقدر خوب است که نزد تو آیم و دیداری داشته باشیم ولی تو بالا و من پائین هستم . رودابه که موهای زیبا و بلندی دارد کمندش را به پایین می اندازد و از زال می خواهد که کمند او را بگیرد و بالا بیاید ولی زال قبول نکرده و خلاصه خدمه کمندی می آورند و زال به بالای قصر می رود .
کَمندی گشـاد او ز سَـرو بلنـد کَس از مُشک زان سـان نپیچد کَمند
خَـم اندر خَـم و مـار بر مـار بر بـَر آن غبغبش نــار بَــر نـار بَــر
بدو گفت بـر تـاز و بَرکش میان بـَـر شیـر بگشـای و چَنگ کیــان
بگیر این سیه گیسو از یک سُوَم ز بهـــر تــو بـایـد همی گیسـوَم
وقتی زال با کمند به بالا رسید رودابه دست او را گرفت و قدم زنان وارد قصر زیبای او شدند . استاد سخن صحنه آن مجلس را چنین توصیف می کند:
بهشتی بُـد آراسته پر ز نـور پرستنده بر پـای و بر پیش حـور
شگفت اندرو مانده بُد زال زَر بر آن روی و آن موی و بالا و فَـر
خلاصه تا سپیده صبح به شادی و پایکوبی گذراندند . در آخر زال می گوید می دانم منوچهر شاه و سام به علت نژاد پدر تان که از نسل ضحاک می باشد با ازدواج ما مخالفند ولی هر دو در نهایت پیمان می بندند که تا پای مرگ بر عهد خود استوار بمانند و زال می گوید سعی خود را برای جلب رضایت پدر و منوچهر شاه جهت ازدواجشان می نماید ولی کار دشوار خواهد بود باز بیتی از فردوسی درباره بزم شبانه می آورم :
همی بود بوس و کنار و نَبید مگر شیر کو گُور را نَشکرید
استاد فردوسی می فرماید در این بزم همه شادی بود جز هم آغوشی و می رساند که استاد سخن چقدر نزاکت و ادب را در اشعار خود رعایت کرده است . این بود قسمتی از آشنایی زال و رودابه اما گرفتن رضایت سام و منوچهر شاه داستانی طولانی دارد البته بعد زال با صبر و شکیبایی و خرد هر دو را راضی می کند . یکی از مسائلی که آنها را نجات می دهد موبدان و منجمان بودند که هم برای سام و سپس منوچهر شاه ستاره ها را برای آینده زال بررسی کرده و گفتند نه تنها از این وصلت مشکلی پیش نخواهد آمد بلکه از زوج آنها جهان پهلوانی به دنیا می آید که مدتها نگاهبان ایران زمین می شود و فرزند آنها همان رستم دستان می باشد که اگر موافقت شود قسمت دوم و حتی سوم هم برای خوانندگان مهیا خواهد شد که بسیار آموزنده است ، بامید آن روز .
چاپ شده در شماره 91 مجله نرگسزار بهبهان - پاییز سال 1400
منبع : دروس دانشگاهی و سخنرانی ها در دانشگاه ها و سمینارها ، سخنرانی های اساتید در رادیو و تلویزیون و نوشته های اساتید ادبیات ایران