شاید کمی بخندید

 

معلم : چرا انشایت را خوردی ؟

شاگرد : خانم اجازه آخه گفتید انشایم بامزه است .

 

اولی : چرا خانم معلم توی کلاس عینک آفتابی می زند ؟

دومی : چون توی کلاس استعدادهای درخشان درس می دهد .

 

معلم به شاگرد : چند وقت است به حمام نرفته ای ؟

شاگرد : آقا وقتی در درس تاریخ گفتید امیرکبیر در حمام به قتل رسید .

 

معلم : یک یکی می شود چند تا ؟

شاگرد : فکر نمی کنم خیلی بشه .

 

اولی : اگر گفتی بهترین راه مبارزه با مگس چیست ؟

دومی : بهترین راه این است که آن ها را یکی یکی بگیریم و قلقلکشان بدهیم وقتی خنده اشان گرفت کمی فلفل قوی در دهانشان بریزیم و رهایشان کنیم .

 

مادر : پسرم برو مغازه الکتریکی یک لامپ مهتابی بخر . پسر به مغازه که رسید یادش رفت چه باید بگوید ، کمی فکر کرد و گفت آقا ببخشید میشه یک متر لامپ بدید .

 

منبع : مجلات و دوستان