مردی در صحرا بدنبال شترش می گشت تا اينكه به پسر با هوشی برخورد . سراغ شتر را از او گرفت .
پسر گفت : شترت يك چشمش كور بود ؟ مرد گفت : بله .
پسر پرسيد : آيا يك طرف بار شيرينی و طرف ديگرش ترشی بود ؟
مرد گفت : بله . حالا بگو شتر كجاست ؟
پسر گفت : من شتری نديدم .
مرد ناراحت شد و فكر كرد كه شايد اين پسر بلائی سر شتر او آورده ، پسرك را نزد قاضی برد و ماجرا را برای قاضی تعريف كرد .
قاضی از پسر پرسيد اگر تو شتر را نديدی چطور مشخصات او را درست داده ای ؟
پسرك گفت : در راه ، روی خاك اثر پای شتری ديدم كه فقط سبزه های يك طرف را خورده بود . فهميدم كه شايد شتر يك چشمش كور بوده است .
بعد ديدم در يك طرف راه مگس بيشتر است و طرف ديگر پشه و چون مگس شيرينی دوست دارد و پشه ترشی ، نتيجه گرفتم كه شايد يك لنگه بار شتر شيرينی و لنگه ديگر ترشی بوده است .
قاضي از هوش پسرك خوشش آمد و گفت : درست است كه تو بی گناهی ولی زبانت باعث دردسرت شد . پس از اين به بعد شتر ديدی ، نديدی !!
اين مَثَل هنگامی كاربرد دارد كه پرحرفی باعث دردسر می شود . آسودگی در كم گفتن است و چكار داری كه دخالت كنی ، شتر ديدی نديدی و خلاص .
منبع : مجلات و تلویزیون