سالها پيش ، كشاورزی ، يك كيسه بزرگ بَذر را برای فروش به شهر می برد . ناگهان چرخ گاری به يك سنگ بزرگ برخورد كرد و يكی از دانه های توی كيسه روی زمين خشك و گرم افتاد . دانه ترسيد و پيش خودش گفت : من فقط زير خاك در امان هستم . گاوی كه از آنجا عبور می كرد پايش را روی دانه گذاشت و آن را به داخل …