بعضی از بزرگان ادبیات ایران ، حافظ را تجلی سه گوینده بزرگ یعنی خیام ، سعدی و مولوی دانسته اند . به گفته آنها حافظ فکر مأیوس و مغموم خیام ، روح پر شور و امید جلال الدین محمد بلخی و قریحه طربناک و غنایی سعدی را به شکل غیرقابل تحلیلی درهم آمیخته و ادب نوظهوری آفریده که نه خیام است ، نه مولانا و نه سعدی . مانند فلزی که از چند فلز مختلف ترکیب یافته ولی از حیث خاصیت و اثر کلی غیر از فلزهای اولیه است .
این گفته بزرگان درباره حافظ درست و قابل تأمل است . شعر حافظ همه کیفیاتی را که گفته شد داراست ولی در سخن او تأثیراتی از اغلب شاعران پیش از او چون رودکی ، امیر معنوی و امیر خسرو تا معاصرانش چون سلمان ، رکن الدین صائن و خواجو نیـز بـه روشنی دیده می شود . در شعر حافـظ راز و افسـون دیگری است جدا از نکات و ملاحظاتی که معمولاً اظهار می شود .
حافظ میراث دار سرمایه های معنوی زاد بوم خود است و شعر او انعکاس اوضاع و احوال اجتماعی ، جریان های فکری و فرهنگی ایران ، نمایانگر آرمان ها و نیازها و غم ها و شادی های این مردم است از اعصار گذشته تا به امروز .
ساموئل جانسون شاعر و نویسنده سخن سنج انگلیسی می گفت « شکسپیر روح زمان است » درباره حافظ نیز می توان گفت او هم روح زمان است اما نه تنها زمان خودش بلکه همه زمان های مردم خودش ، از روزگاری که « بلبل به شاخ سرو مقامات معنوی را به گلبانگ پهلوی » می خواند تا این زمان که ما یاد او را گرامی می داریم .
وجوه اختلاف حافظ
حافظ گرچه گاهی در موضوع کوتاهی عمر و پناه بردن به عیش و مستی در برابر تلخی ها و سختی های زندگی و در افکار شبه اپیکوری و نیز در مواجهه با مسئله مرگ به خیام نزدیک می شود لیکن از دیدگاهی گسترده تر ، برداشت و تصور این دو مرد از این جهات به کلی از هم جداست ، مرگ برای خیام پایان همه چیز است و برای حافظ آغاز هستی دیگر . هستی شناسی حافظ به همان اندازه که به هستی شناسی مولوی نزدیک است از عوالم فکری خیام ، تصور او از وجود و اسرار و غایات آن دور و جداست .
وجود تفاوت حافظ و سعدی نیز از لحاظ عوالم فکری و روحی و از لحـاظ جهان بینی کلی و دیدگاه های اجتماعی ، روشن و بی نیاز از توضیح است . یکی از برجسته ترین ویژگی های شعر حافظ نقادی صریح و بی باکانه از اوضاع و احوال اجتماعی و ستیز بی امان او با ریاکاران دین فروش و قدرتمندان ستمگر است که در هیچ یک از شاعران و عارفان پیش از او با این شدت و صراحت دیده نمی شود . در یکی از رباعیات منسوب به خیام نوعی انتقاد از فریبکاری دین فروشان آمده است :
گر می نخوری طعنه مـَزن مستان را بنیــاد مکــن تـو حیله و دَستـــان را
تو غره بدان مشو که می، می نخوری صد لقمه خوری که می غلام است آن را
اما این رباعی کجا و این بیت حافظ در همین موضوع کجا ؟
فقیه مدرسه دِی مَست بود و فتوا داد که می حرام ولی بِه ز مال اوقاف است
نازک خیالی و طنز پوشیده بیت حافظ که این هم از ویژگی سخن اوست ، تأثیر آن را صد چندان کرده است .
سعدی نیز در قصاید و در بوستان و گلستان غالباً به انتقاد از اوضاع و احوال اجتماعی زمان خود و نکوهش بیدادگری های شاهان و صاحبان مال و قدرت پرداخته است . لیکن اینگونه اشارات و سخنان او که همیشه ناظر به ارزش های اخلاقی است غالباً محافظه کارانه است و از حد اندرزگویی و تحذیر فراتر نمی رود . در عالم آراء و تفکرات عرفانی نیز حافظ با آنکه از جهاتی به مولانا جلال الدین نزدیک و از او متأثر است لیکن رنگ بسیار شدید ملامتی که در شعر او به چشم می خورد منحصر به خود اوست و در گرایش به افکار و روش و منش ملامتیان چنان است که بعضی از اهل تحقیق او را به این مسلک منسوب دانسته اند.
حقیقت اینست که بسیاری از عناصر اصلی فکر و شعر حافظ عیناً همان هایی است که اساس جهان بینی ملامتی است اجتناب از قبول خلق و بی اعتنایی به نام و ننگ ، اخفای حَسنات و اظهار سَیئات ، مخالفت با زُهد آشکار که بالطبع موجب خودبینی است ، مخالفت با صوفی گری متشرعانه و هر گونه تظاهر به تشرع و تزهد ، تَرک متعلقات دنیوی و پناه جستن به خرابات و میخانه ، مخالفت با هر گونه ریا کاری و مردم فریبی ، پرهیز از آزار و نرنجاندن و نرنجیدن ، ستایش رِند و رِندی .
همین رِندی است که از دیدگاه او کمال جوهر انسانیت است و مظهر و مجلای صفات و کیفیاتی است که یاد کرده شد . حافظ نه صوفی است، نه حکیم است ، نه فقیه است و نه حتی عارف . او همه این نسبت ها را از خود می زداید و هیچ نسبتی جز رِندی و متعلقات آن را بر خود نمی پذیرد .
عاشق و رِند و نظربازم و میگویم فاش تا بدانی که به چندین هنر آراستهام
منبع : دروس دانشگاهی و سخنرانی ها در دانشگاه ها و سمینارها ، سخنرانی های اساتید در رادیو و تلویزیون و نوشته های اساتید ادبیات ایران