بحث محققان ادبیات ایران درباره مهمترین و معروفترین غزل خواجه حافظ شیرازی – قسمت اول

 

سـال هـا دل طلب جـام جَـم از ما می کـرد       آنچـه خود داشت ز بیگانه تمنـا می کرد

گـوهری کـَز صدف کون و مکان بیرون است      طلـب از گمشدگــان رَه دریــا می کرد

مشـکل خـویش بـَر پیـر مغـان بردم دوش       کـو به تـائید نظـر حـَلّ معمـا می کرد

دیدمش خرّم و خوشدل قدح بـاده به دست        واندر آن آئینه صـد گونه تماشا می کرد

گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم         گفت آن روز که این گنبد مینـا می کرد

گفت آن یــار کـزو گشـت سـر دار بلنــد          جُرمش این بود که اَسرار هویدا می کرد

فیـض روح القـدس ار بــاز مـدد فرمایـد           دیگران هـم بکنند آنچه مسیحا می کرد

گفتمش زُلف چـه زنجیـر بُتان از پِیِ چیست         گفت حـافظ گله ای از دل شیدا می کرد

             

این غزل از مهمترین و معروفترین غزل های خواجه حافظ می باشد . بسیار خوش آهنگ ، زیبا و ظاهراً در نهایت ساده است زیرا هیچ مشکلی ندارد ولی اگر خواننده اطلاعاتی درباره لغات بکار برده شده نداشته باشد معنی مهمی را درک نمی کند لذا با توجه به اینکه این غزل اصطلاحات مهم و پایه ای دارد که در اغلب غزل های خواجه آمده اند بحث بزرگان ادب در مورد این غزل که طولانی است را باید در چند قسمت به بحث کشید و چون چاپ مقالات به علت نوبتی بودن ممکن است بصورت پیوسته چاپ نشود و خوانندگان رشته کلام این مقاله را گم کنند لازم دانستیم ابتدا بطور خلاصه منظور خواجه از این غزل را بیان نمائیم تا خواننده نیز نیّت خواجه را از کل این غزل در ذهن خود داشته باشد .

حافظ می فرماید : مدتها بود دنبال « جام جهان بین » یعنی اسرار نهفته توسط آفریدگار در « سویدای » دل انسان بودم ولی اطلاع نداشتم که این گوهر را در دل خود دارم و به بیراهه می رفتم تا بعد با راهنمایی نزد پیر مغان ( بزرگ صوفیان ) مراجعه نموده و دیدم که ایشان با دلی خرم و خوشحال جام مَی در دست دارد . او کسی بود که هر سؤال یا معمایی را با نگاه در جام مَی ( آئینه ) با یک اشاره و توضیح مختصر حل می کرد و ده ها راز پنهان برایش آشکار می شد و لااقل به قسمتی از رمز به ودیعه گذاشته توسط خداوند در دل انسان آگاه بود . او توصیه می کرد اگر می خواهید این راه را درست بپیمائید باید همیشه راضی ، صبور و سِر نگهدار باشید و مثال می زند که یکی از صوفیان بزرگ ( حسین بن منصور حلاج ) به علت اینکه اسرار خود را نزد افرادی که ظرفیت آن را نداشتند فاش نمود یا ( اَنا الحق ) می گفت او را به دار آویختند البته از نظر پیر یار او آنقدر بزرگ بود که درختی که او را به آن آویزان کرده بودند با افتخار سربلند شد . او می فرمود که شما هم اگر به راز حقیقت پی ببرید همچون حضرت مسیح می توانید مرده را زنده و نابینا را بینا کنید . در نهایت پیر می گوید زُلف معشوق مانند زنجیری دل حافظ را که شیدا و دیوانه یار بود به بند کشید .

بعد از این تفسیر مختصر ، به آشنایی با اصطلاحات و کلمات مهم این غزل می پردازیم . ابتدا در مورد جمله جام جَم بحث می کنیم که مهره اصلی دو شاه بیت اول است :

اصولاً جام جَم چیست : جام جَم ظاهراً جامی است که مربوط به جمشید بوده و هنوز هم معمول است که جام مَی را جام جَم می گویند چون در افسانه های کهن آمده است که آئین شراب انداختن ، باده پیمائی ، بزم آرائی و به گردش درآوردن جام همگی یادگار دوران جمشید است اما باز چیزی متوجه نمی شویم لذا لازم است توضیح دهیم که منظور خواجه حافظ جام کیخسرو است نه جام جمشید .

جام کیخسرو برای اولین و آخرین بار در داستان بیژن و منیژه در شاهنامه حکیم فردوسی آمده که لازم است قسمتی از این داستان که مربوط به جام کیخسرو است توضیح داده شود به این امید که خوانندگان کل داستان شیرین « بیژن و منیژه » را در شاهنامه مطالعه کنند .

داستان بیژن و منیژه عاشقانه است و رئوس داستان بدینصورت است که در مرز ایران و توران در منطقه ای به یکباره گَله ای بزرگ از گرازهای وحشی به مزارع کشاورزان حمله کرده و تمامی محصولات آنها را نابود می کنند ، مردم آنجا عاصی شده و عده ای از بزرگان منطقه جمع و عازم پایتخت می شوند و نزد پادشاه وقت کیخسرو حضور می یابند و به عرض می رسانند که ما ایرانی و از رعیّت های شما هستیم ، مالیات می دهیم و به دولت مرکزی کاملاً وفاداریم چون از پَسِ گرازهای وحشی برنمی آئیم از شما کمک می خواهیم تا شاید بتوانیم این مشکل را از طریق حکومتی حل نموده و این آفت را از بین ببریم .

کیخسرو رو به پهلوانان حاضر در جلسه می کند و می گوید چه کسی حاضر به رفع این مشکل است ؟ در بین پهلوانان حاضر ، جوانی به نام بیژن اعلام آمادگی می نماید . او تنها پسر گیو یکی از فرماندهان ایران زمین و نوه دختری جهان پهلوان رستم « بانو گشسب » و نوه پسری گودرز سپهسالار ایران زمین بوده و نقل می کنند که گودرز فرزندان زیادی داشته بطوریکه در جنگی با تورانیان 70 نفر از فرزندان خود را از دست داده است خلاصه بیژن نزد خانواده رستم و گودرز به علت داشتن یک فرزند خیلی عزیز بوده و پدرش گیو نیز نزد پادشاه بسیار محبوبیت و احترام خاصی داشته زیرا پس از فوت کیکاوس به وصیت او مخفیانه به توران زمین رفته و کیخسرو فرزند سیاوش و نوه کیکاوس که با مادرش فرنگیس تحت نظر افراسیاب زندگی می کرده را پیدا می نماید و با ناملایمات و جنگ های زیاد موفق می شود کیخسرو را به ایران آورده و او را به تخت سلطنت رسانده و جانشین کیکاوس نماید بنابراین حق بزرگی بر گردن کیخسرو داشته است و به علت تک فرزندی او و بانو گشسب برای جان بیژن همیشه خیلی ترسان بودند لذا گیو به بیژن اعتراض می کند که تو هنوز خیلی جوان هستی و من و مادرت همین یک پسر را داریم ولی بیژن اصرار می نماید تا بالاخره کیخسرو پیشنهاد بیژن را قبول کرده و دستور می دهد یک سردار باتجربه به نام گُرگین او را همراهی کند هرچند گُرگین حاضر به فرماندهی بیژن جوان نبوده ولی بناچار اطاعت می کند .

این داستان در کتاب پهلوی به نام « بیژن و گرازان » می باشد . بهرجهت لشکر به مرز رفته و شَرّ گرازان وحشی را از سر آن منطقه پاک می کنند . در این حمله گرگین همکاری لازم را نمی کند و چون ممکن بوده بیژن از عدم همکاری ایشان به پادشاه خبر دهد توطئه کرده و برای او دامی می گستراند بدینصورت که در نزدیکی مرز سرزمین توران گردشگاهی بسیار زیبا و خوش آب و هوا بوده که دختر پادشاه توران به نام منیژه در آن منطقه کاخی داشته و در آنجا دختران زیبایی زندگی می کرده و در خدمت او بودند . گرگین بدون نام بردن از منیژه به بیژن می گوید که در این گردشگاه علاوه بر زیبایی طبیعت ، دخترکان زیباروی تورانی بسیاری هستند و چقدر خوب است که ابتدا بعد از این موفقیت استراحتی بکنیم و اگر بتوانیم چند دختر زیباروی هم برای پادشاه به عنوان هدیه با خود ببریم . بیژن از روی جوانی و بی تجربگی قبول می کند و با لباسی آراسته به گردشگاه می رود و مشغول تفریح بوده که از اتفاق بد روزگار در همان موقع منیژه هم برای ییلاق در کاخش حضور داشته و از دور بیژن که جوانی زیباروی با اندام پهلوانی بوده را می بیند و به دایه خود می گوید این جوان را بخواهید . وقتی بیژن نزد منیژه می آید از او می پرسد شما که هستید و اینجا چه می کنید؟

 بیژن از سادگی و البته تحت تأثیر زیبایی منیژه خود را معرفی می کند و کل داستان مأموریت خود را برای او توضیح می دهد . منیژه از او دعوت می کند که در بزمی در کاخ شرکت کند و بیژن با کمال میل موافقت کرده خیلی خوش می گذراند . منیژه در این برخورد خیلی از بیژن خوشش می آید و عاشق او می شود لذا پیشنهاد می کند که همراه او به پایتخت توران رفته و با هم ازدواج کنند . بیژن چون از عاقبت کار که رفتن به پایتخت دشمن  است می ترسد ممانعت می کند ولی چون منیژه عاشق شده بود چیزی نمی گوید و دستور می دهد در شربت یا شراب او داروی بیهوشی بریزند و پس از بیهوشی او را در لحافی پیچانده و مخفیانه و همراه خود با سرعت به قصر در پایتخت می برند که در این مورد حکیم طوس فرموده :  

 

بفرمود تا داروی هوش بَر                          پرستنده آمیخت با نوش بَر

 

این اولین بار است که در حوادث تاریخی جهان از داروی بیهوشی نام برده می شود بهرجهت وقتی بیژن در کاخ دشمن به هوش می آید بسیار نگران شده و می ترسد ولی چون معشوق منیژه بوده به روی خود نیاورده و با وجود نگرانی فراوان به عیش و نوش می پردازد . بعد از چند روز به افراسیاب خبر می رسد که منیژه در کاخش با یک جوان ایرانی است او خیلی عصبانی می شود چون برای پادشاه تورانیان خیلی سخت است که در کاخش یک جوان از دشمن با دخترش مشغول معاشقه باشد لذا برادرش گرسیوز را می خواهد و دستور تحقیق بر این مسئله را داده و فرمان می دهد در صورت صحت این موضوع بیژن را دست بسته نزد او بیاورند .

گرسیوز وقتی به کاخ منیژه می رود یک جوان را در حال عیش و نوش با منیژه می بیند لذا دستور می دهد که او را به بند بکشند . بیژن که در بَزم بوده هیچ اسلحه ای جهت دفاع از خود نداشته لذا کاردی که در ساق چکمه اش پنهان کرده بیرون آورده و به سپاهیان می گوید شما می توانید مرا به بند بکشید ولی با این کارد حتماً چند نفر از شما را می کُشم . گرسیوز که مرد حیله گر و پخته ای بود او را فریب می دهد و به بیژن قول می دهد که اگر تسلیم شود نزد پادشاه شفاعت او را کرده و واسطه ازدواج بیژن و منیژه گردد . بیژن باز از روی جوانی با قول گرسیوز قانع شده خود را تسلیم می کند و او را در بند ، نزد افراسیاب می آورد . افراسیاب دستور می دهد او را دار بزنند « دار زدن به شکل امروزی نبوده و دار زدن با طناب نوع جدید اعدام است و در گذشته دار زدن یعنی اینکه مجرم را با طناب یا میخ به تنه درخت می بستند یا می کوبیدند و با تیر یا با دشنه یا گرسنگی دادن آنقدر به دار ( درخت ) می ماند تا با زجر بمیرد . هنوز هم در تهران می گویند دار و درخت ( دو کلمه مترادف ) و در بهبهان هم به درخت ، دار نیز می گویند » . از اتفاق خوب پیران ویسه ، وزیر ارشد افراسیاب به صحنه می رسد و از دار زدن بیژن جلوگیری می کند و نزد افراسیاب رفته و به عرض می رساند که چرا چنین دستوری داده ای ؟ افراسیاب می گوید این جوان به همراهی دخترم حیثیت مرا برده اند . او می گوید درست است عمل زشتی انجام داده ولی علناً او را نکشید . او نوه رستم و گودرز است و مگر فراموش کرده ای که به علت کشته شدن سیاوش ، رستم خاک توران را به توبره کشید و هنوز داریم خسارت آن را می دهیم بیائید او را در جایی دور زندانی کنید تا به مرور بمیرد ولی او را علنی نکشید .

افراسیاب دستور می دهد بیژن را در چاهی در نزدیکی دریای چین بیندازند و سنگ بزرگ اکوان دیو که در نزدیکی آن منطقه بوده را با ارابه حمل و دَرِ چاه را با آن ببندد و منیژه را هم از کاخ بیرون کرده و به او می گوید به علت این عمل زشت نزد بیژن برو تا مرگ او را ببینی و برای بقیه درس عبرت گردد البته بعد از اینکه گرگین به ایران رفته و گزارش دروغ می دهد با پافشاری گیو ، او واقیعت ها را اعتراف می کند . گیو خیلی نگران می شود و از کیخسرو کمک می خواهد . پادشاه می گوید صبر کنید (گویا کیخسرو با عوامل ماوراء الطبیعه ارتباط داشته است) چون بیژن کشته نشده در نوروز من در جام « گیتی نما » نگاه کرده و محل حبس او را به شما می گویم و فکری هم جهت آزادی او می کنیم . در مراسم نوروز کیخسرو با جام گیتی نما دو جام شراب می نوشد بعد در جام می بیند که بیژن در چاهی در آخر سرزمین توران زندانی است.

توضیحی که حکیم فردوسی برای آن جام می دهد چیزی است شبیه جام مقدس دعا نویس ها که اطراف آن دعا نوشته شده است و چیزهایی شبیه کلید به آن آویزان است که به آن جام چهل کلید هم می گویند و فردوسی می فرماید در این جام نقش تمام صُور مختلف برج های فلکی نیز کـَنده کاری شده است . بهر جهت بعد از آن رستم مأمور می شود که به توران برود و بیژن را آزاد کرده و به ایران می آورد لذا توصیه می شود این داستان را خوانندگان محترم کامل بخوانند که اشعار فردوسی نیز آن را بسیار زیباتر هم نموده است بهر جهت این جام را جام کیخسرو ، گیتی نما ، جهان بین و جام عالم بین هم نامیده اند . حافظ خود می فرماید :

 

بوی خوبی بُردی از خوبان خلّخ و شاد باش       جام کیخسرو طلب کافراسیاب انداختی

 

البته در اینکه جام جَم جهت ساخت مَی ، جام گردانی و بزم آرائی در دوران جمشید بوده شکی نیست ولی چرا جام کیخسرو که مقدس بوده را جام جَم می نامند دلیل آن اینست که هر دو کلمه جام جَم ساده و تناسب لفظی دارند و با حرف « ج » شروع و به حرف « م » ختم می شوند فقط یکی حرف « آ » دارد و دیگری « فتحه » و چون کلمه کیخسرو در اشعار مشکل است بدین دلیل به جام جَم مشهور شده است ( جام کِی خُس رو که کلمه ای دشوار است ) .

اما از روزگار سنائی ، عارف و شاعر بزرگ ، جام جَم معنی عرفانی پیدا کرده است و از احادیثی که صوفیان به آن استناد دارند یکی آنست که از فراست و تیزهوشی مؤمن حذر کنید که به نور خدا آراسته است و در یکی دیگر از احادیث عرفا آمده است که دل مؤمن ، در میان دو انگشت از انگشت های خداوند می باشد یعنی نزدیکترین عضوی از وجود آدمی که به خدا نزدیک است دل انسان می باشد . در دل هم نقطه سیاه رنگی وجود دارد که به آن « سُویدا » می گویند که خداوند تمام اسرار خود را در آن نقطه به ودیعه نهاده است و اگر عرفا انسان را خلیفه یا جانشین خدا می دانند بواسطه اسراری است که خداوند در دل و در نقطه ای به نام سُویدا به ودیعت گذاشته و به همین دلیل به آن حَب القلوب هم می گویند .

« البته احادیث در شریعت با صوفیان فرق دارد و خیلی از حدیث های صوفیان مورد تائید بزرگان شریعت نیست » .

سعدی هم می فرماید :

نه فَلَک راست مُسَلم نه مَلَک را حاصل     آنچه در سِر « سُویدای » بنی آدم از اوست

 

سنایی می گوید « به یقین دان که جام جَم همان دل توست » اما چرا دل جام جَم دارد ولی از ما می خواهد که جام جَم داشته باشیم ؟ برای این است که عارف باید به قدر و منزلت دل خود پی ببرد یعنی بشناسد که خداوند چه ودیعتی در دل جا داده و از تعلقات نفسانی خود برخیزد تا آن دل بتواند روشن بین گردد و نور خدا به او ارزانی شود در حقیقت دل است ولی باید پاکیزه و صاف شود تا بتواند بصورت جام جَم ( روشن بین ) درآید لذا خواجه حافظ می فرماید « سال ها دل طلب جام جَم از ما می کرد » در حالی که خودش جام جَم داشت ( اَسرار در سُویدای بنی آدم است ) زیرا انسان از سِر سُویدای خود خبر ندارد حتی به قول سعدی فَلَک و مَلَک هم از آن خبر ندارند چون انسان معمولی اسیر نفس و خور و خواب است و آدمی وقتی چشمش گرسنه باشد با هیچ چیزی سیر نمی شود و تا این وضعیت را انسان ها دارند به آن سِر الهی پی نمی برند و مثل گمشده ای در ره دریا هستند .

این دو بیت خواجه شیراز درست شبیه یک رباعی شیخ نجم الدین رازی صاحب مرصاد العباد است که در کتابش آمده و سروده خود او می باشد و خطاب به آدم و انسان می گوید :

 

ای نسخه نـامـه الهـی کــه تــوئی           وی آئینه جمــال شـاهی کـه تــوئی

بیرون ز تو نیست هر چه در عالم است         از خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی

 

و باز حدیثی به تفسیر عرفا است که خداوند انسان را بصورت خود آفرید که البته منظور صورت و چشم و گوش نیست بلکه صفات الهی را در وجود انسان تعبیه کرده است همانطورکه سعدی می فرماید :

 

تــن آدمـی شــریف است به جــان آدمیت     نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش بینی     چـه میان نقش دیوار و نشان آدمیت

 

حُکما در نظرات خودشان معتقد بوده اند که دو عالم وجود دارد که اولی را عالم کبیر و دومی را عالم صغیر می نامند . در مرحله اول به نظر می آید که عالم کبیر « عالم هستی و جهان » و عالم صغیر « انسان » است درصورتیکه عرفا معتقدند که برعکس ، عالم کبیر « انسان » و عالم صغیر عالم بیرون است دلیلش هم وجود « سویدا » در دل آدمی است که گفته اند سِری از اسرار حق که در دل آدمی تعبیه شده در هیچ چیز دیگر نیست .

در این مقاله تنها توانستیم فقط دو بیت اول این غزل که شاه بیت آن وجود سِر الهی « گوهر خداوند » در نقطه سُویدای دل که عُرفا آن را جام جَم « روشن بینی » می نامند از قول بزرگان بحث و تفسیر کنیم لذا الباقی غزل را در مقاله های بعدی به شرح خواهیم کشید .

 

منبع : دروس دانشگاهی و سخنرانی ها در دانشگاه ها و سمینارها ، سخنرانی های اساتید در رادیو و تلویزیون و نوشته های اساتید ادبیات ایران