سـال هـا دل طلب جـام جَـم از ما می کـرد آنچـه خود داشت ز بیگانه تمنـا می کرد گـوهری کـَز صدف کون و مکان بیرون است طلـب از گمشدگــان رَه دریــا می کرد مشـکل خـویش بـَر پیـر مغـان بردم دوش کـو به تـائید نظـر حـَلّ معمـا می کرد دیدمش خرّم و خوشدل قدح بـاده به دست واندر آن آئینه صـد …