ملک الشعراء بهار
ياد آر از آن بديع زمستان كه دست ابر از برف و يخ به گيتی نطعی بگسترید
و اينك نگـاه كـن كــه اعجـاز نـاميه جـاني دگـر بـه پيكر اشجار بر دميد
آن لاله بـر مثـال يكی خيـل نيـزه دار از دشت بر دميد و به كهسار بر دويد
بنگر بدان بنفشه كه گويی فتاده است بـر دانـه مرصع انـدر ميـان خويـد
و آن سوسن كبود نگر كه ميان كشت با سوسن سپيد بـه يك جای بشكفد
اخوان ثالث
اردوي بهاران چـو كـاروان هـا بشكوه در آمـد بـه بـوستـان هـا
مـرغان سفـر كـرده بـازگشتند آسـوده ز سـرما بـه آشيـان هـا
سـر خوش ز نشـاط بهـار بنگر مـرغـابيكـان را بـه آبــدان هـا
بس لالـه روشن به دشت ديدم مشكين به يكی خالشان ميان هـا
گـر چشم گشـايی به هر كناری از جشن بهـاران بـود نشـان هـا
نیما یوشیج
شكوه هـا را بنـه ، خيــز و بنگــر كـه چگـونـه زمستـان سـر آمــد
جنگـل و كــوه در رستخيـز اسـت عـالــم از تيـره رويــی در آمــد
چهــره بگشــاد و بــرق خنديـد عـاشقــا خيـز كـه آمـد بهــاران
چشـمه كـوچـك از كـوه جوشيـد گـل بـه صحرا در آمـد چـو آتش
رود تيـره چـو طـوفـان خروشيـد دشت از گل شده هفت رنگ است
تــو هـم ای بینوا شـــاد بخـرام كه بـه هر جـا زمانه به رقص است
تـا بـه كی ديدهات اشكبار است؟ بوسه ای زن كه دوران رونده است
فریدون توللی
چشمه ها جوشيد و بستانها شكفت اشك شادي ريخت از چشمان من
بـاد رسـوا دامن افشان بر گذشت بـوي گــل پيچيـد در ايــوان من
ابـر غم در تيـرگی بـاريـد و رفت دل طراوت يافت زيـن بـارنـدگـی
خنـده زد چـون صبح نمناك بهـار باز بـر من چهـره پـاك بـارندگـی
چاپ شده در شماره 85 مجله نرگسزار بهبهان - اسفند 97 فروردین 98