ملک الشعراء بهار ياد آر از آن بديع زمستان كه دست ابر از برف و يخ به گيتی نطعی بگسترید و اينك نگـاه كـن كــه اعجـاز نـاميه جـاني دگـر بـه پيكر اشجار بر دميد آن لاله بـر مثـال يكی خيـل نيـزه دار از دشت بر دميد و به كهسار بر دويد بنگر بدان بنفشه كه گويی …