شاید کمی بخندید

شاید کمی بخندید
  معلم : چرا انشایت را خوردی ؟ شاگرد : خانم اجازه آخه گفتید انشایم بامزه است .   اولی : چرا خانم معلم توی کلاس عینک آفتابی می زند ؟ دومی : چون توی کلاس استعدادهای درخشان درس می دهد .   معلم به شاگرد : چند وقت است به حمام نرفته ای ؟ شاگرد : آقا وقتی در درس تاریخ گفتید امیرکبیر در حمام به قتل رسید . …
ادامه مطلب

چند معمای همراه با طنز

چند معمای همراه با طنز
  روزی فردی که اهل منطق بود به شهری رفت و قصد رفتن به سلمانی کرد . در آن شهر بیشتر از دو سلمانی وجود نداشت به سراغ سلمانی اول که رفت او را بسیار ژولیده و نامرتب دید پس از آن به سراغ سلمانی دوم رفت او را با ظاهری بسیار آراسته یافت سپس او تصمیم گرفت که به نزد سلمانی اول برود به نظر شما چه دلیلی داشت …
ادامه مطلب

دانه خوش شانس

دانه خوش شانس
  سالها پيش ، كشاورزی ، يك كيسه بزرگ بَذر را برای فروش به شهر می برد . ناگهان چرخ گاری به يك سنگ بزرگ برخورد كرد و يكی از دانه های توی كيسه روی زمين خشك و گرم افتاد . دانه ترسيد و پيش خودش گفت : من فقط زير خاك در امان هستم . گاوی كه از آنجا عبور می كرد پايش را روی دانه گذاشت و آن را به داخل …
ادامه مطلب

ضرب المثل : شتر دیدی ، ندیدی

ضرب المثل : شتر دیدی ، ندیدی
  مردی در صحرا بدنبال شترش می گشت تا اينكه به پسر با هوشی برخورد . سراغ شتر را از او گرفت . پسر گفت : شترت يك چشمش كور بود ؟ مرد گفت : بله . پسر پرسيد : آيا يك طرف بار شيرينی و طرف ديگرش ترشی بود ؟ مرد گفت : بله . حالا بگو شتر كجاست ؟‌ پسر گفت : من شتری نديدم . مرد ناراحت …
ادامه مطلب